آپلود عکس

تعداد بازديد :
تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:وفات ,حضرت ,زینب ,( س ),


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : چهار شنبه 11 فروردين 1395برچسب:ولادت ,با سعادت ,حضرت ,زهرا ,( س ),


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : سه شنبه 3 فروردين 1395برچسب:وفات ,حضرت ,ام البنین,( س ),


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:تسلیت ,شهادت ,جانسوز ,حضرت ,زهرا ,( س ),


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : چهار شنبه 30 دی 1394برچسب:وفات ,حضرت ,فاطمه ,معصومه ,( س ),


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : شنبه 2 آبان 1394برچسب:وای,از,دل,زینب,( س ),

 

فصل اسارت کتاب عاشورا

 

آفتاب روز دهم ماه محرّم الحرام سال 61 هجری قمری به وسط آسمان رسیده زمین کربلا بستر پیکرهای گلگون معطر حسین ( ع ) و یاران بوفایش گشته و چون مادری مهربان آنان را تنگ در آغوش گرفته است.تابش آفتاب داغ کربلا بر گلهای پرپر گشته فضای دشت کربلا را از عطر دل انگیز شهادت پر کرده است.از یاران حسین ( ع ) کسی نمانده بجز عده ای زن و کودک داغدیده و عزیز ازدست داده که در چادری نیم سوخته زانوی غم در بغل گرفته اند و بیماری که معلوم نیست درد بیماری را تحمل کند یا غم از دست دادن عزیزان و یا فکر بازماندگان  را.

 

 

 آری در صورت ظاهر و به خیال دشمن قیام حسین ( ع ) با شکست به پایان رسیده و لوای قیام سرنگون شده و در زمین مانده است.

 

 

امّا نه، اگر شیر مردان نهضت در خاک و خون غلطیده و پرچم بر زمین افتاده است، شیر زنی از تبار علی ( ع ) به نام زینب ( س ) وظیفه برادرش عبّاس ( ع ) را بر عهده گرفته و پرچم بر خاک افتاده نهضت را بر دوش کشید تا مأموریّت الهی برادر را به اکمال رساند. 

 

 

فصل شهادت کتاب نهضت عاشورا پایان یافته و فصل اسارت آغاز شد.حال زینب ( س ) است و ادامه راه برادر.راهی پر از درد و اندوه و مشکلات اسارت و سرپرستی کودکان خردسال و یتیم پدر و برادر ازدست داده و مادران جوان داده.زینب( س ) دنیائی از غم و ماتم.

 

 

زینب است و شماتت دشمن. زینب ( س ) است و مجلس ابن زیاد لعین و یزید ملعون. شیر زنی که اگر چه در نصف روز گیسو سفید و قد خمیده گشت ، اما هرگز در این بحر مصائب ضعف بر روحیه راه نداده استوار و محکم چون کوهی ایستاد و اظهار عجز ننمود .نه تنها در برابر قدرت پوشالی بنی امیّه تسلیم نشد بلکه دشمن را به زانو در آورد و خون برادر و یاران با وفایش را و در نهایت دین جدّش را زنده نگه داشت.

 

 

اگر نبود خطبه های آتشینش ماجرای نهضت حسین ( ع ) در همان کربلا مدفون می شد امّا زینب ( س ) کاری کرد که قاتلان برادرش ، بنی امیه رسوا گشتند.در کوفه و شام حقانیت برادر و نهضتش را به اثبات رسانید تا جائیکه عرصه را چنان به اشقیا تنگ کرد که حتی مجبور به خانه نشینی شدند و جرأت خروج از خانه را نیز نداشتند.

                   خداوندا خداوندا، نه قدرت واردی زینبده        کتاب عمرینه اَلّی بِش ئیل سلم و رضا یازدی!

« کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود »


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : شنبه 6 تير 1394برچسب:وفات,حضرت,خدیجه,کبری,( س ),

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:وفات,حضرت,زینب,( س ),

 

**********************************************************

صبر را معنا و مفهومي به نام زينب است

************************************************************

صبر را معنا و مفهومي به نام زينب است

احترام عشق هم از احترام زينب است

شهر بي ميخانه و ساقي نباشد شهر عشق

نئشگان عشق را مستي زجام زينب است

فرش را تا عرش پيمودن نه كار هر كسي است

اين مسافت هر چه باشد زير گام زينب است

كيست زينب علم اول علم آخر پيش اوست

متن عاشورا مدون با پيام زينب است

كيست زينب در صواب شاهدان حق شريك

ثبت در اسناد عاشورا سهام زينب است

عشق يعني سز فرازي سر شكستن پيش يار

شيوه از سر گذشتن در مرام زينب است

دستهايش بسته سر بشكسته مغرد چو شير

وحشت حكام جور از انتقام زينب است

بغض زينب در گلو يعني مهيب انفجار

انفجار نسلها با اهتمام زينب است

مي زند فرياد فريادي كه حيدر گونه است

ازدحام اهل كوفه از كلام زينب است

داوري بنگر كه در بيدادگاه شهر شام

با حسين همدست گشتن اتهام زينب است

مشت را كرده گره با هيبت و احساس گفت

اين حسين فرماده عالم امام زينب است

 

گرچه جايز نيست از بهر زنان امر جهاد

 

چادرو پوشش نمادي از قيام زينب است

 

افتخار سيد خوش زاد مي داني ز چيست

 

افتخار او همين بس كه غلام زينب است

گرچه بين بانوان زهرا مقام اول است

بعد زهرا رتبه برتر مقام زينب است
**********************************************************

 

سید حسن خوشزاد


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : دو شنبه 31 فروردين 1398برچسب:حضرت,زهرا,( س ),

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:زندگینامه,حضرت,نرجس,خاتون,( س ),

**********************************************************

 

زندگینامه حضرت نرجس خاتون ( س )

**********************************************************

 

مختصری از زندگی نامه حضرت نرجس خاتون ملیکامادر امام مهدی (ع)

زندگی نامه حضرت نرجس خاتون در یک نگاه  

در جنگهای قدیم، رسم بود وقتی که شهر یا روستایی را فتح می‌کردند، مردان و زنان لشکر دشمن را اسیر می‌نمودند و آنها را به عنوان برده می‌آوردند، و در بازارها می فروختند. مادر حضرت مهدی (عج) بانوی بسیار ارجمند و پاک باعفّت یعنی حضرت «نرجس» (نرگس) از دخترانی است که در میان اسیران جنگی، از روم شرقی (حدود ترکیه فعلی) به عراق آورده شد، امام هادی (ع) او را خریداری کرد، و سپس او را به همسری فرزندش امام حسن عسکری انتخاب نمود، ‌و نتیجه این ازدواج یک فرزند نورانی یعنی حضرت مهدی (ع) بود که در شب نیمه شعبان سال 255هجری در شهر سامراء به دنیا آمد، فرزندی که هم اکنون، جهان به طفیل وجودش برقرار است، و در پشت پرده غیبت بسر می ‌برد و روزی خواهد آمد که جهان، تحت نظارت و رهبری او، پر از عدل و داد و مهر و صفا خواهد شد. مادر حضرت مهدی (ع)، نامش «ملیکه» ( ملیکا ) بود،

او از طرف پدر، دختر « یشوعا » فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوه « شمعون » بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی و وصی او بود. ملیکه با اینکه در کاخ می زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می‌کرد، اما آن چنان پاک و باعفت بود که گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلکه به مادر و خانواده‌ مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویت و پاکی خاصی برخوردار بود. از این رو نمی خواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلکه دوست داشت و هدفش این بود که در یک خانواده پاک خداپرست، زندگی کند، خداوند او را در این هدف کمک کرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند. آن بانوی با سعادت در سال 261 هجری و به روایتی قبل از شهادت امام حسن عسکری (ع) از دنیا رفت، قبر شریفش در سامرا کنار قبر منور امام حسن عسکری (ع) است. این، مختصری از زندگی نامه مادر امام مهدی (ع)، نرجس خاتون (س) بود، برای بدست آوردن اطلاعات بیشتری در مورد این بزرگوار، به قسمت «اطلاعات بیشتری در مورد نرجس خاتون (س)» مراجعه نمایید. خواستگاری و مجلس عقد حضرت نرجس (س) ملیکه وقتی که به سن ازدواج رسید، جدش، امپراطور روم، خواست او را به همسری برادرزاده اش درآورد. با توجه ‌به اینکه کسی نمی توانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید، امپراطور از طرف برادرزاده‌اش، از ملیکه خواستگاری کرد و سپس مجلس عقد بسیار باشکوهی ترتیب داد که در آن مجلس، سیصد نفر از برگزیدگان روحانیون و کشیشان مسیحی و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدین و ثروتمندان شرکت داشتند. مجلس، در کاخ با شکوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگی را که با انواع جواهرات و طلا و نقره و یاقوت و عقیق، آراسته شده بود، در جای مخصوص کاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روی آن تخت نشست، تشریفات مراسم عقد فراهم شد، دربانان و خدمتگزاران، با لباسهای مخصوص خدمت هر یک در جایگاه خود ایستادند، در اطراف کاخ قندیلها و چهل چراغها، به مجلس جلوه خاصی داده بود، ناقوس نواخته شد، روحانیون برجسته مسیحی، کنار تخت با عبا و کلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست، در دو طرف به صف ایستادند و کتاب مقدس انجیل در دست داشتند، همین که انجیل را گشودند که آیات آن را تلاوت کنند، ناگهان زلزله آمد، کاخ لرزید، و هر کسی که روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد، خود امپراطور و برادرزاده‌اش نیز از تخت بر زمین افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض کرد: «این حادثه عجیب، نشانه ‌بلا و خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین و مراسم است، ما را مرخص فرمایید برویم». امپراطور اعلام ختم مجلس کرد، و همه رفتند، سپس دستور داد آنچه که از تخت و قندیل و چراغ و چیزهای دیگر که در هم ریخته و افتاده بود همه را به جای خود گذاشتند. این بار امپراطور تصمیم گرفت که «ملیکه» را به همسری برادرزاده دیگرش درآورد، و با خود گفت شاید این حادثه زلزله، برای آن بود که «ملیکه همسر برادرزاده اولی نگردد بلکه همسر برادرزاده دومی شود. دستور داد مجلس را در کاخ، مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتکاران در جایگاهی مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نیز در جای خود گذاشتند روحانیون برجسته مسیحی با در دست گرفتن شمعدانها و با لباسهای مخصوص در کنار تخت قرار گرفتند، برادرزاده دومی بر تخت مخصوص نشست، همین که مراسم عقد شروع شد، و کشیشان خواستند عقد بخوانند، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و همه حاضران پریشان شدند و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزاده دومی، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از کاخ بیرون آمدند و به خانه‌های خود رفتند. امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و غم و فکر فرو رفت و لحظه ای این دو حادثه عجیب را فراموش نمی‌کرد. خواب عجیب نرجس (س) گرچه «ملیکا» با آن طینت پاکی که داشت، خواستار چنین ازدواجی با چنان افرادی نبود، و آرزوی رفتن به خانه ‌ای که پر از صفا و معنویت و خداپرستی باشد می‌کرد، اما دو حادثه ‌ای که رخ داد، او را نیز غرق در تفکر کرد. با خود می‌گفت: «سرنوشت من چه خواهد شد، سرانجام کجا خواهم رفت؟ خدایا به من کمک کن و مرا نجات بده...» او همچنان فکر می‌کرد و اندوهگین بود تا اینکه در شب، خوابش برد، در عالم خواب دید، جدش شمعون همراه حضرت مسیح و عده ‌ای از یاران مخصوص حضرت مسیح وارد کاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر که مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد کاخ شدند، در عالم خواب به ملیکه گفته شد، اینها که وارد شدند، پیامبر اسلام (ص) و علی، حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری (ع) هستند. ناگهان مشاهده کرد که پیامبر اسلام (ع) به حضرت مسیح رو کرد و گفت: ما به اینجا آمده‌ایم تا «ملیکه » را از شمعون برای فرزندم « حسن عسکری » خواستگاری کنیم. حضرت مسیح به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو کرده، خود را با دودمان محمد (ص) پیوند بده، شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص) به منبر رفت و خطبه عقد را خواند و « ملیکه » را به عقد امام حسن عسکری (ع) در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران حضرت مسیح به این عقد گواهی دادند.

پذیرفتن اسلام در عالم خواب

 «ملیکه» می‌گوید‌: از خواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ کس و حتی جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فکر این خواب عجیب بودم، و با خود می گفتم من در اینجا، و امام حسن عسکری (ع) در شهری بسیار دور از اینجا، چگونه به خانه ‌او راه می‌یابم، محبت امام حسن عسکری (ع)، سراسر دلم را گرفته بود تنها به او می اندیشیدم تا اینکه بیمار و رنجور شدم، تمام پزشکان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجه آنها بی‌نتیجه ماند، چرا که بیماری من، بیماری جسمی نبود! تا با معالجه آنها، خوب شوم. روزی پدرم که از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آروزیی داری تا آن را برآورم،‌ گفتم‌: آرزویم این است که به زندانیان مسلمان که در جنگ، اسیر و دستگیر شده اند سخت نگیرید و آنها را از شکنجه، معاف دارید تا شاید به خاطر این کار خوب، خداوند حال مرا نیک کند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و حضرت مسیح و مادرش مریم بر این کار نیک به من لطف و مرحمت کنند. پدرم خواسته مرا برآورد، عده ‌ای از زندانیان مسلمان را آزاد کرد، و مجازات و شکنجه بعضی را بخشید، بسیار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر می‌شد، همین موضوع باعث شد که پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان، دلجویی کنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند، چهارده شب از این جریان گذشت، شبی خوابیده بودم،‌ در خواب دیدم فاطمه زهرا ( س ) بانوی بزرگ دنیا و آخرت، همراه حضرت مریم« علیها السلام » و بانوان دیگر نزد من آمدند، حضرت مریم به من گفت که این بانو، مادر همسر تو است. بی اختیار به یاد امام حسن عسکری (ع) افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه ( س ) عرض کردم: از حسن عسکری گله دارم که سری به من نمی زند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم. فاطمه ( س ) فرمود: تا تو مسیحی هستی، فزندم به سراغ تو نمی‌آید، اگر می‌خواهی خدا و حضرت مسیح از تو خشنود شوند، دین اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسکری روشن شود. گفتم: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم که اسلام را بپذیرم. فرمود: بگو اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: « گواهی می‌دهم به یکتایی خدا و پیامبری حضرت محمد ( ص ) ». آنگاه فاطمه زهرا ( س ) مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده می دهم که از این به بعد امام حسن عسکری (ع) به دیدارت خواهد آمد و تو به زیات او موفق می‌شوی! از خواب بیدار شدم بسیار خوشحال بودم و همواره شهادت به یکتایی خدا و پیامبری محمد (ص) را به زبان می‌گفتم، و در انتظار دیدار امام حسن عسکری (ع) بودم تا شب بعد شد، در همین فکر و اندیشه خوابیدم، در خواب دیدم امام حسن عسکری (ع) به دیدار من آمد، از دیدار او بسیار خوشحال شدم، گله کردم که چرا به دیدار من نمی آمدی با اینکه دلم غرق محبت تو بود! فرمود: علت جدایی این بود که تو در دین اسلام نبودی، از این به بعد به دیدار تو خواهم آمد،‌ تا روزی که خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند. از خواب بیدار شدم، هر شب آن بزرگوار را می دیدم، از آن به بعد حالم رو به بهبود می‌رفت و به لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم. جنگ مسلمانان با رومیان «ملیکه» همچنان آروز می کرد که روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت در خدمت خانه امام حسن عسکری برسد. بین مسلمانان و رومیان، سالها جنگ بود، گاهی مسلمانان پیروز می‌شدند و گاهی رومیان، طبیعی است که در جنگ، عده ‌ای اسیر می شدند و آنها را به اسارت می‌بردند، و در این جنگهای پی درپی گاهی از مسلمانان، اسیر رومیان می‌شدند وگاهی رومیان اسیر مسلمانان می‌شدند. و در آن زمان رسم بود که یا اسیران را به عنوان غلام و کنیز، می‌فروختند و یا آنها را با اسیران خود عوض می‌کردند. در یکی از مسافرتها که «ملیکه» با عده ‌ای از بانوان، همراه امپراطور بود، به لشکر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ، مسلمانان پیروز شدند، عده ای از زنان از جمله«ملیکه »‌اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیله کشتی، از راه رودخانه دجله به بغداد برای فروش آوردند، یکی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام«عمرو یزید» بود.

 تعیین نماینده امام هادی (ع) برای خریداری

 روزی امام هادی (ع) پدر بزرگوار امام حسن عسکری (ع) یکی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» را که در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامه ‌ای که به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا کرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «می‌خواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، کنیزی را خریداری کنی و به اینجا بیاوری». بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایید اطاعت می‌کنم. امام هادی (ع) فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم که چگونه کنیزی را خریداری می‌کنی. فلان روز از اینجا به طرف بغداد حرکت می‌کنی، سعی کن اول صبح فلان روز در کنار پل رودخانه معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی می‌بینی چند کشتی کنار آب می‌آیند تا بار خود را خالی کنند، در این میان می‌بینی زنانی را که اسیر کرده‌اند، از کشتی ها پیاده می‌کنند و به عنوان کنیز در معرض فروش قرار می‌دهند. مشتریها می‌آیند و کنیزها را می‌خرند و با خود می‌برند، همچنان نگاه کن یک وقت می‌بینی در یکی از این کشتیها «عمرو بن یزید» دختری را در معرض فروش قرار می دهد، با اینکه پرده داران می‌خواهند کنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمی‌دهد، حجاب و عفت خود را حفظ می کند، ‌او دو لباس حریر پوشیده و یک لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد. خریداران، متوجه او می‌شوند، و اصرار می‌کنند که او را خریداری کنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی‌ می‌گوید :‌«وای که حجابم آسیب دید» یکی از خریداران می‌گوید: من این کنیز را به سیصد دینار خریدارم. آن دختر به او می‌گوید: «اگر به اندازه ملک سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم کنیز تو شوم.» عمرو بن یزید به آن دختر می گوید: چاره ای نیست، باید تو را فروخت. او می‌گوید: شتاب نکن، آن خریداری که من می‌خواهم پیدا می شود، مگر نه این است که معامله باید از روی رضایت باشد. در این موقع نزد «عمر بن یزید» برو؛ بگو نامه ای برای این بانو دارم که به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه که اوصاف و نشانه‌های صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری می‌کنم، وقتی که نامه را به او دادی او راضی می‌شود آنگاه او را خریداری کن و به اینجا بیاور. «ملیکه» وقتی که همراه عده ‌ای از بانوان اسیر شد، برای اینکه کسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (که تفظ عربی اش همان نرجس است) بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی (ع)، همان روز معین به بغداد آمد، صبح زود کنار پل بغداد رفت، دید کشتی ها رسیدند، و کنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام کنیزی را دید که دارای آن اوصافی است که امام هادی (ع) فرموده بود، خریداران اصرار دارند که او را بخرند، ولی او مایل نیست کنیز آنها شود. بشر جلو آمد و با اجازه فروشنده، نامه امام هادی (ع) را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بی‌اختیار منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد، در حالی که گریه شوق، گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأکید کرد که مرا حتما به صاحب این نامه بفروش. عمرو بن یزید گفت: ‌بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بشر بن سلیمان صبحت کرد، او به همان مقدار پولی که در همیان بود و امام هادی (ع) فرستاده بود، راضی شد. بُشر می‌گوید: همیان را دادم و کنیز را خریدم و با او از آنجا حرکت کردیم. او همواره نامه را بیرون می‌آورد و می‌بوسید و به چشم می‌کشید، من از روی تعجب گفتم تو که هنوز صاحب نامه را نمی‌شناسی چرا این قدر نامه را می‌بوسی؟ گفت: «معرفت و شناخت تو اندک است، اگر پیامبر (ع) و جانشینان آنان را می‌شناختی چنین نمی‌گفتی!» آنگاه داستان خود را از اول تا آخر برای من بیان کرد، من به پاکی و شخصیت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس (ع) پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش کردم تا به سامرا رسیدیم، و او را به حضور امام هادی (ع) بردم. در این وقت امام هادی (ع) به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی کرد، و سپس خواهرش حکیمه، خاتون را خبر کرد، و به او فرمود:‌ این است آن بانوی محترمه ای که در انتظار او بودی، حکیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریک به او گفت، امام هادی (ع) به او فرمود: «عزت اسلام و ذلت نصرانیت را چگونه دیدی؟» او عرض کرد: «چگونه چیزی را بیان کنم که شما بهتر از من می‌دانیدسپس امام هادی (ع) به خواهرش حکیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد (ع) خواهد بود. خواهر امام هادی (ع) حکیمه، او را به عنوان سیده (خانم) می خواند. مژده امام هادی (ع) به نرجس (س) امام هادی (ع) به «نرجس» رو کرد و گفت: «مژده باد تو را به فرزندی که سراسر جهان را با نور حکومتش پر از عدالت و دادگری کند، همان گونه که پر از ظلم و جور شده باشد.» آری، این چنین یک دختر پاک و دانا، ‌خود را از آلودگی کاخ شاهان نجات داد، و در خط جد مادریش شمعون قرار گرفت، و همین هدف و ایده مقدس را دنبال کرد، خدا نیز او را کمک کرد تا سرانجام افتخار و لیاقت آن را یافت که همسر امام حسن عسکری (ع) و مادر امام زمان حضرت حجت (ع) گردد. این است لیاقت و استعداد یک زن که شخصیتش به جایی می‌رسد که قائم آل محمد (ع) منجی جهان بشریت، از دامن پاک او برمی خیزد.

**********************************************************

زندگینامه  شاهزاده رومی حضرت نرجس خاتون همسر امام حسن عسکری (ع)

مقدمه :
طلیعه بزرگ ‌مردان تاریخ ، ریشه در اندیشه‌های پاک مادرانی دارند که در بوستان هستی خویش گلهای هدایت را می‌پرورانند . آنان بالندگی را از دامان سبز فرشته‌هایی آغاز کردند که آفرینش را گلباران عشق و عاطفه می‌کنند و شمع وجودشان را برای فردا و فرداهای بشریت به انتها می‌رسانند . آری در آینۀ اندیشۀ تاریخ زیباترین تصویرها از دستان خسته و چشمان به انتظار نشستۀ مادران به یادگار مانده است و اینک دستان و چشمان بانوی انتظار ، نرجس ، تجلی آسمانی عشق است و ایثار که بر صحیفۀ تاریخ می‌درخشد و چشمان حقیقت‌جوی بشر را به سوی خویش فرا می‌خواند .
این مقاله ضمن بیان مختصر سرگذشت نرجس خاتون از تولد تا وفات، به ذکر مراحل عمده ی زندگی ایشان می پردازد. هدف از پرداختن به سرگذشت معجزه گونه مادر منجی عالم بشریت، تبیین سفر باطنی و روحانی برای رسیدن به توحید کامل، ایمان به نبوت و عشق به ولایت و نیز روشن کردن این امر است که طی کردن راه سعادت و رسیدن به سر منزل مقصود از طریق تسلیم شدن در مکتب اسلام و عشق به ائمه اطهار (علیهم السّلام) ممکن و مقدور میباشد. علاوه بر آن، الطاف خاص الهی برای هدایت انسان و نجات نوع بشر در این داستان به خوبی آشکار و پدیدار است.

نرجس، نهال مقدسی است که از بوستان مریم به گلزار حضرت زهرا(علیها السّلام)پیوند یافت؛ آن دوشیزه پاکدامن و نیکبختی که در خواب بیدار شد و در عالم معنا، محمد(صلی الله علیه و آله) و عیسی(علیه السّلام) با شکوه ترین جشن عروسی را برای او فراهم آوردند. یکی از عجیب ترین رویدادهای تاریخی به وقوع پیوست تا زمینه ی ولادت منجی عالم بشریت از مادری والاتبار و نیک سیرت فراهم آید و نقطه عطف و جمع ملل بزرگ مهیا گردد.

داستان خاتون عشق در هاله ای از ابهام :
اسلام آوردن ملیکا ، مهاجرت او از روم به بغداد به عنوان اسیر جنگی، و ازدواج وی با امام حسن عسکری(علیه السّلام) از وقایع معجزه گونه ای می باشد که البته ابهامات روایی و تاریخی فراوانی آن را احاطه کرده است.
این زیباترین داستان جهان در دو روایت معتبر بیان گشته است. روایت اول از طریق محمد بن بحر بن سهل الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس است که شیخ طوسی در الغیبه و علامه مجلسی در بحارالانوار آن را نقل کرده اند. روایت دیگر از طریق محمد بن یحیی الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس است که در کمال¬الدین شیخ صدوق ، بحارالانوار علامه مجلسی و نیز بنابر نقل کتاب مهدی موعود، در کتاب کافی ذکر شده است.
به قطع نمی توان داستان نرجس خاتون را به مدارک قطعی تاریخی و روایات معتبر متعدد، دور از هر گونه ابهام و تردید، مستند ساخت. شاید علت این امر مخفی داشتن وی و فرزند مبارکش از منظر قدرتمندان دنیا طلب بوده است که نه تنها وجود این بانو، بلکه حتی نام مبارکش نیز برای آنان رعب و وحشت ایجاد می کرد. نبابر اخبار متواتر معتبر و قطعی، وجود او به معنای نابودی کفر،نفاق و ظلم و انتقام از تمامی ستمگران و ملحدان و نیز برقراری عدالت و اجرای کامل و تمام دین حق محمدی(صلی الله علیه و آله) می باشد، طبیعی است که تمامی باطل در صدد از بین بردن این بانوی بزرگ و فرزند برومند وی برآیند و به اقتضای حکمت و مصلحت، او نیز همانند مادر موسی بن عمران باید از چشم بداندیشان و فرعون صفتان، مجهول و به دور نگاه داشته شود، و از نشر و شیوع اخبار مربوط به ایشان جلوگیری به عمل آید.
دراین جا با توجه به روایت بشر بن سلیمان النخاس از طریق محمد بن بحر بن سهل الشیبانی به نقل از علامه مجلسی در کتاب شریف بحارالانوار (جلد 51) و روایت دیگر از طریق محمد بن یحیی الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس به نقل از شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه(جلد2، باب 40) به بیان سرگذشت ملیکا می پردازیم تا شناختی هر چند مجمل و به قدر بضاعت خویش از یکی از بزرگترین شخصیت های پرورش یافته در مکتب قرآن و عترت به دست آوریم.. در حقیقت، نرجس خاتون در قلمرو ولایت ولی الله چنان تربیت شده که برای همه آدمیان اسوه ی اخلاقی باشد و در نزد شیعیان یک قدیسه دینی؛ آن چنان که با پیمودن راه دشوار و پرپیچ و خم کمال الهی همواره می توان به او رجوع کرد و از نور وجود او و زندگی سراسر الگو و اسوه ی او بهره های فراوان گرفت.

ماابتدااین داستان راروایت میکنیم وبعد آن رااز زوایای گوناگون مورد تحلیل قرار میدهیم

بشر بن سلیمان گزارشگر این داستان شگفت انگیز :
گزارشگر این گزارش شگفت‌انگیز «بشر بن سلیمان نخّاس» از اصل و ریشه انصار مدینه(از نواده های ابو ایوب انصاری) و ساکن سامرا است. وی، همسایه امام هادی علیه السلام است و نزد ایشان، نیز مسائل فقهی تجارت بردگان را آموخته است وی از شیعیان خالص امام هادی و امام عسکری(ع) و مورد وثوق و اعتماد آن دو امام همام می‌باشد، که امام هادی(ع) او را برای چنین مأموریت حساسی برگزیده است.
علامه ممقانی در رجال خود او را ستوده، و بر وثاقتش تأکید نموده است...
شیخ طوسی و شیخ صدوق بر این روایت اعتماد نموده و در کتاب‌های خود آن را نقل کرده‌اند.
محدثان و مورخان بعدی نیز به استناد روایت شیخ طوسی و شیخ صدوق، این روایت را در کتاب‌های خود آورده‌اند.

خریداری نرجس خاتون (س):
شیخ طبرسی از بشر بن سلیمان نقل می کندکه شبى در سامرا در خانه ام ، که در نزدیکى منزل امام هادى (علیه السلام ) قرار داشت ، نشسته بودم ، پاسى از شب گذشته بود که در خانه ام کوبیده شد. شتابان به سوى در خانه رفتم و در را گشودم کافور غلام امام هادی (علیه السلام)نزد من آمد و گفت حضرت امام هادی (علیه السلام) تو را احضار فرموده اند. لباس پوشیده به خدمت آن حضرت شتافتم ، چون وارد خانه شدم دیدم که با فرزند بزرگوارش امام حسن عسکرى (علیه السلام ) مشغول گفتگو است ، و خواهرش حکیمه پشت پرده قرار داشت .
همین که نشستم امام هادی (ع)به من فرمودند: (اى بشر تو از اعقاب انصارهستى ، محبت و دوستى ما همواره در دلهاى شما پایدار بود، و هر نسلى از شما محبت و مودت ما را از نسل پیشین به ارث برده است . و اینک من مى خواهم رازى را با تو در میان بگذارم و ترا دنبال کارى بفرستم ، و از این طریق با فضیلت ویژه اى ترا گرامى بدارم ، که در این فضیلت گوى سبقت را از همه شیعیان ببرى).
 من خوشحال شدم و از آقا تشکر کردم.سپس امام(ع)نامه ای به زبان رومی نوشتند و مهر خویش را بر آن زد ، سر به مهر به همراه کیسه ای زرد با 220 اشرفی (سکه طلا) به من داد فرمود ای بشر این زر و نوشته را بگیر و به بغداد برو و ودر فلان روز صبح زود در جایی نزدیک «معبر الصراة » (سر پل بغداد )در مسیر فرات حاضر باش که کشتیی خواهد رسید و در آن کنیزکانی هستند که برای فروش آورده اند
مشتریان زیادی از اشراف بنی اسرائیل به طرف آنها هجوم میبرند. عده کمی هم از جوانان عرب برای خرید کنیز آمده اند تو در آن روز از دور مواظب برده فروشى به نام (عمر و بن یزید) باش ، تا هنگامى که کنیزى را با این خصوصیات است به معرض فروش بگذارد.
امام هادی علیه السلام نشانی های نرجس خاتون را برای بشیر بن سلیمان بیان میکندو فرمودند آن کنیز دو لباس حریر خوشرنگ و درشت بافت بر تن پوشیده و خود را پوشانده خواهى دید آن کنیز اجازه نمى دهد که هیچ خریدارى نقاب از چهره اش بازگیرد، یا جامه از تنش کنار زند، و یا اندامش را لمس ‍کند.
و در معرض فروش و مشتریان قرار نمیگیرد. در آن هنگام برده فروش در صدد آزار او بر مى آید و او سخنى به زبان رومى فریاد بر مى آورد. معناى سخنان او اینست که از حال خود شکوه مى کند و از کشف حجابش بر حذر مى دارد.
واظهار ناراحتی بر هتک حرمتش مینماید. در این هنگام یکى از خریداران خواهد گفت : ( من این کنیز رابه سیصد دینار مى خرم ، زیرا عفت و پاکدامنى او موجب رغبت شدید من شده است ).
و آن کنیز به زبان عربى به او خواهد گفت : (اگر در جامعه حضرت سلیمان و بر فراز تخت شاهى ظاهر شوى ، من رغبتى به تو نخواهم داشت ، و لذا مالت را بیهوده خرج نکن ).
فروشنده میگوید : پس من چه کنم؟ آخر باید به هرنحوی که هست تو را بفروشم.کنیز میگوید: (اینهمه شتاب براى چیست ؟ باید خریدارى باشد که دل من به سوى او کشش پیدا کند و صداقت و امانت او اعتماد کنم بگذار خریدار من پیدا میشود).
تو در این موقع نزد فروشنده برو و بگو من نامه ای برای او از طرف یکی از بزرگان به خط رومی آورده ام. و در آن کرم و وفا و خرد و سخاى خود را منعکس نموده است ، این نامه را به او بده تا آن را مطالعه کند و اخلاق و رفتار نویسنده اش را در لابلاى سطور آن جستجو نماید، اگر به نویسنده آن تمایل پیدا کرده و تو نیز مایل بودى ، من از طرف نویسنده نامه وکالت دارم که او را از تو خریداری کنم.
بشیر بن سلیمان می‌گوید:«تمام آنچه را که مولایم امام هادی علیه السلام دستور داده بود ‚ مو به مو انجام دادم. وقتی نامه امام علیه السلام را به دست آن کنیز دادم، به شدت گریست و به عمر بن یزید گفت:«مرا به صاحب این نامه بفروش!»
و سوگند یاد کرد اگر او را به صاحب آن نامه نفروشد خود را خواهد کشت.
با عمر بن یزید بر سر قیمت کنیز وارد مذاکره شدم تا سر انجام بر همان مبلغی که امام هادی علیه السلام به من داده بود، توافق حاصل شد.
پول ها را تحویل فروشنده دادم و آنگاه آن بانو را در حالى که شاداب و خندان بود از او تحویل گرفتم و به خانه اى که در بغداد اجاره کرده بودم بردم .

معرفت نرجس به مقام امامان:
بشیر بن سلیمان بیان کرده:« پس از آن که نرجس را خریدم، او را به محل اقامت خود در بغداد بردم. در آن جا دیدم آن بانو از شدت خوشحالى آرام نداشت ، نامه امام هادى (علیه السلام ) را بیرون آورد، آن را مى بوسید و بر صورت خود مى نهاد و دست بر آن مى کشید.
با شگفتی به او گفتم:« ای بانو، تو که مولای مرا ندیده‌ای و او را نمی‌شناسی نامه‌ای را می‌بوسی که صاحبش را نمی شناسی؟»
آن بانو پاسخ داد::« اى عاجز و ناتوان از شناخت مقام اولاد پیامبران ، من مولایت را می‌شناسم »! به او گفتم :«چگونه ممکن است که شما در روم باشید، و مولای من در سامرا و آن وقت ایشان را دیده باشید و بشناسید؟»
بانو گفت : اگر مایلی خوب گوش کن و به گفتارم دل بسپار تا سرگذشت خود را برایت شرح دهم و به حقیقت راه یابى گفتم: بله، بسیار مشتاقم بفرمایید استفاده میکنم.
آن‌گاه ماجرای بر هم خوردن مراسم ازدواجش را با عموزادگانش بازگو کرد.

برهم خوردن مراسم ازدواج نرجس خاتون(س) با برادرزاده های قیصر:
او پاسخ داد: من ملیکه(به زبان رومی ملیکا )، دختر یشوعا، فرزند قیصر، پادشاه روم، هستم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن صفا، وصی حضرت عیسی (ع)است.
یک سال پیش هنگامی که سیزده ساله بودم، جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد دستور داد تمام قسّیسین و رهبانان را جمع کردند ،سیصد نفر از میان آنها انتخاب کرد و هفتصد نفر هم از امرای لشکر و صاحب منصبان کشور و چهار هزار نفر از معتمدین و اشراف و اعیان لشکریان حاضر ساخت و تختی از خزانه بیرون آورد که آراسته به انواع جواهرات بود، ودر میان قصر مجلل خویش بر روی پایه هایی که تکیه کرده بودند استوار ساختند و بتها و صلیبها را بر بلندی قرار دادند و برادر زاده قیصر را روی آن تخت نشاندند.
اما چون کشیشها انجیلها را به دست گرفتند که بخوانند، قصر به لرزه افتاد بتها و صلیبها سرنگون شدند و تخت واژگون گردید و داماد از تخت به زیر افتاد و بیهوش شد.
کشیشها با دیدن این منظره به وحشت افتادند رنگ از روی کشیشان پریده ،لرزه بر اندامشان افتاد.
یکی از کشیشان بزرگ بعرض قیصر رسانیده ای فرمانروا! ما را از این کار نحس که نشانه زوال مسیحیت است معاف فرما!
جدم نیز این امر را به فال بد گرفت جدم قیصر دستور داد که بار دیگر چلیپاها بر جای گذارند قندیلها نصب کنند و... تخت را بار دیگر بروی چهل پله ی خود جای دهند،و پیش خدمتان که صف در صف ایستاده بودن چنان کردند...
این بار برادر آن داماد نگون بخت را بر تخت نشاندند. که مرا به او عقد بندند تا شاید سعادت این برادر رفع نحوست آن را بنماید باز چون انجیلها را گشودند و شروع به خواندن کردند، بار دیگرقصر به لرزه افتاد تخت واژگون گردید و بتها و صلیبها و داماد سرنگون شدند. هول و هراسی بر پا گردیده که همه ی مردم متفرق شدند. این دو حادثه وحشتناک، عجیب و رازآلود، مجلس را درهم ریخت، این شد که همه به این نتیجه رسیدند که من دختری شوم هستم. مرا به یکدیگر نشان می‌دادند و به من ترحم می‌کردند و من از دیدن این موارد ناراحت می‌شدم. جدم قیصر تنها و غمناک در منزل خلوتی بنشست و سر به جیب تفکر و تاثر فرو برد ،من هم محزون و غمگین
با ذهنی آکنده از سؤال های بی پاسخ، قلبی رنج دیده و دلی مملو از درد و غصه، روز را سپری کردم؛ نگاه ها و ملامت های اطرافیان، تفسیرهای گوناگون و نحوست این واقعه برای امپراتوری روم را تحمل میکردم و این سؤال بی پاسخ را مکرر از خود می پرسید: چه رازی در این واقعه نهفته است؟و در گوشه ای پنهان شدم تا شب را به خواب رفتم

خواستگاری و مراسم عقد در رؤیا :
مراسم ازدواج حضرت نرجس با دو برادر زاده جدّش نا کام و ناموفق ماند نرجس خاتون ادامه آن ماجرا را برای بشر بن سلیمان در بغداد این گونه باز گو میکند:
همان شب خواب دیدم که قصر جدّم را آراسته اند. در همان محلی که جدّم آن تخت با شکوه را برای ازدواج من با برادر زاده هایش قرار داده بود، منبری از نور نصب کرده اند که در بلندی با آسمان رقابت می کرد.
حضرت مسیح علیه السلام، شمعون جانشین حضرت عیسی علیه السلام - و تعدای از حواریون در آن جا گرد آمده اند. در این هنگام حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم همراه جانشین و دامادش حضرت علی علیه السلام - و فرزندانش - امامان شیعه علیهم السلام  وارد قصر شدند.
با ورود پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، حضرت مسیح به استقبال آن حضرت شتافت، او را در آغوش کشید و معانقه کردند. حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به عیسی علیه السلام فرمودند: «ای روح خدا علیه السلام! من آمده ام تا از جانشین تو - شمعون - دخترش - ملیکه - را برای این فرزندم خواستگاری کنم. »
آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم با دست به ابو محمد امام حسن عسکری علیه السلام فرزند صاحب این نامه اشاره کرد. در این هنگام حضرت مسیح علیه السلام نگاهی به شمعون انداخت و فرمود:شرافت و بزرگی به تو روی آورده است.
پس نسل خویش را با نسل آل محمد پیوند زن!شمعون پاسخ داد: پذیرفتم! با پذیرش شمعون، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر فراز منبر رفت، صیغه عقد را جاری کرد و مرا به ازدواج فرزندش در آورد.
حضرت مسیح علیه‌السلام، فرزندان حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم، حضرت علی علیه السلام و حواریون گواهان این ازدواج بودند.

علاقه نرجس خاتون (س)به امام حسن عسکری(ع)علیه ا لسلام :
حضرت نرجس خاتون در ادامه نقل ماجرای زندگی خویش برای بشیر بن سلیمان در بغداد می گوید:« پس از آنکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در خواب، مرا به ازدواج امام حسن عسکری علیه السلام در آورد، از ترس این که مبادا پدر و جدّم مرا بکشند، این خواب را پنهان کردمو برای کسی بازگو نکردم .
ولی عشق و علاقه به ابو محمد (امام حسن عسکری علیه السلام) لحظه به لحظه در دلم زیادتر می‌شد و خورد و خواب نداشتم. به تدریج جسمم رو به ضعف نهاد و به شدت رنجور و بیمار شدم. در همه روم هیچ پزشکی نبود که جدّم او را برای معالجه من نیاورده باشد، ولی مداوای پزشکان و داروهای آنان در من هیچ اثری نبخشید.
هنگامی که جدّم از بهبود و شفای من ناامید شد، به من گفت:« ای نور چشمم! آیا خواسته‌ای داری تا برایت آماده سازم؟»
پاسخ گفتم:«ای پدر بزرگ مهربانم! درهای فرج و گشایش در من بسته شده است. اگر از شکنجه اسیران مسلمان صرف نظر کنی، غل و زنجیر از دست و پایشان بگشایی و آزادشان کنی، امیدوارم حضرت مسیح علیه السلام و مادرش به من سلامتی عنایت کنند.»
جدّم به درخواست من ترتیب اثر داد. من نیز اندکی تظاهر به بهبود نمودم و کمی غذا خوردم. پدر بزرگم شادمان شد و برای همین، اسیران مسلمانان را احترام کرد و از آنان دلجویی نمود.

اسلام آوردن نرجس خاتون به دست فاطمه زهرا (س):

تا قیامت همه فخرم این است
من مسلمان شده زهرایم

حضرت نرجس خاتون ادامه ی داستان زندگی خود را برای بشیر بن سلیمان این گونه بازگو فرمود:« چهارده روز پس از آنکه پیامبر اسلام مرا به ازدواج امام حسن عسکری علیه السلام در آورد، بار دیگر در خواب دیدم که حضرت زهرا ، بهترین بانوی جهان، همراه حضرت مریم و هزار حوری بهشتی، به دیدار من آمدند. حضرت مریم با اشاره به حضرت فاطمه علیهاسلام به من فرمود:«این بانو سرور زنان جهان و مادر شوهر تو است.»
به دامان فاطمه چنگ زدم و گریه‌کنان، از این که امام حسن عسکری علیه السلام از دیدار و ملاقات با من خودداری می کند، گِله و شکایت کردم. حضرت فاطمه فرمود:« تا وقتی بر دین مسیحیت هستی، فرزندم حسن عسکری به دیدار تو نخواهد آمد. خواهرم، مریم، نیز از دین و مذهب تو تبری می جوید. اگر خواهان خشنودی خدا و حضرت عیسی علیه السلام هستی و شوق دیدار امام حسن عسکری علیه السلام را در دل داری، بگو: اشهد ان لا اله الا الله و ان ابی محمداً رسول الله.»
هنگامی که این شهادتین را بر زبان جاری کردم، حضرت فاطمه مرا در آغوش گرفت، به سینه چسباند، دلداری ام داد و فرمود:« اکنون منتظر دیدار فرزندم باش. من او را به سوی تو خواهم فرستاد.»
در این هنگام از خواب بیدار شدم. تمام وجودم را شوق و انتظار دیدار امام حسن عسکری علیه السلام فرا گرفته بود.


عشق نابى به دل من بسپرد
عشق ناب دل من عسکرى است
گر چه آغاز مسیحى بودم
مذهب اصلى من حیدرى است


دیدار با امام حسن عسکری در رویا :
حضرت نرجس خاتون به بشیر بن سلیمان فرمود:
«
یک شب پس از آن که در خواب مسلمان شدم و حضرت زهرا علیهاسلام دیدار امام حسن عسکری را به من مژده داد، در خواب امام حسن عسکری را زیارت کردم. با مشاهده او زبان به شکوه و شکایت گشودم و به او عرض کردم:«ای محبوب من! پس از آن که مرا اسیر عشق و محبت خود کردی، به من ستم روا داشتی و دیدار روی ماهت را از من دریغ کردی.»
فرمود:«دلیل دوری من از تو چیزی جز دین تو نبود. اکنون که اسلام آوردی، هر شب به دیدارت خواهم آمد، تا وقتی که خداوند متعال ما را در بیداری به یکدیگر برساند.»
از آن شب تا کنون شبی بر من نگذشته است که او در خواب به دیدار من نیاید.»

چگونگی اسارت نرجس خاتون (س):
پس از آنکه نرجس خاتون، ماجرای ازدواج خود را با امام حسن عسکری علیه السلام و مسلمان شدن خود را برای بشیر بن سلیمان بازگو کرد، بشر از نرجس پرسید:« با این که تو نواده قیصر روم هستی، چگونه وارد اسیران جنگی و کنیزان شدی؟»
نرجس خاتون پاسخ داد:« یک شب امام حسن عسکری علیه السلام در خواب به من فرمودجدت به زودی سپاهی را روانه جنگ با مسلمانان خواهد کرد و خود نیز همراه آنان خواهد رفت. تو هم با لباس کنیزان به صورت ناشناس از فلان راه به آنان ملحق شو! «
من نیز چنان کردم، تا این که پیشقراولان سپاه اسلام به ما دست یافتند و من نیز به اسارت مسلمانان در آمدم. هنگامی که غنایم جنگ را تقسیم می کردند، مرا به پیرمردی دادند، او نام مرا پرسید؟ گفتم: من نرجس نام دارم. گفت: این نام کنیزان است؟
اکنون جز تو هیچ کس نمی داند که من دختر قیصر روم هستم، تو را نیز من خودم از این موضوع آگاه کرده‌ام.»

تسلط نرجس خاتون بر زبان عربی
پس از آن که نرجس خاتون سرگذشت خود را به زبان عربی برای بشیر بن سلیمان شرح داد، بشر از این که یک زن رومی به زبان عربی مسلط بود، تعجب کرد و از او پرسید:« شگفتا که تو اهل فرنگی و به زبان عربی به خوبی سخن می گویی!»
نرجس خاتون پاسخ فرمود:« جدم به دلیل علاقه زیادش به من، می خواست آداب و رسوم ملت های دیگر را فرا گیرم و مرا بسیار به این کار تشویق می کرد. او زن مترجمی را که به هر دو زبان عربی و فرنگی مسلط بود، مامور کرده بود هر صبح و شب نزد من آید و زبان عربی را به من بیاموزد. من نیز پس از مدتی زبان عربی را به خوبی آموختم.»

دیداربانوی هجرت با امام هادی (ع) :
بشر میگوید: وقتی او را به سامرا خدمت امام علی النقی (ع) بردم حضرت به او فرمودند : چگونه خداوند به تو عزت دین اسلام و شرافت محمد (ص) و اولاد او را نشان داد؟ او پاسخ داد؟ چه بگویم در مورد آنچه شما بهتر از من می دانید؟
حضرت به او فرمودند :مایل هستی ده هزار اشرفی به تو بدهم یا این که تو را به شرافت ابدی بشارت دهم. او پاسخ داد: من بزرگواری و سربلندی ابدی می خواهم.
فرمود : ابشرى بولد یملک الدنیا شرقا و غربا، و یملاء الاءرض قسطا و عدلا، کما ملئت ظلما و جورا: بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه شرق و غرب عالم خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، پس از آن که از ظلم و جور آکنده شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از کدام شوهر خواهد بود؟
حضرت هادی (ع) فرمودند از آن کسی که پیغمبر اسلام (ص) در فلان شب و در فلان ماه و در فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری فرمود.
در آن شب حضرت عیسی بن مریم و وصی او تو را برای چه کسی تزویج کردند؟
گفت: برای فرزند دلبند شما.
فرمود : او را میشناسی؟
عرض کرد :چگونه او را نمیشناسم و حال آنکه از شبی که به دست حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مسلمان شده ام شبی نیست که او به دیدن من نیاید.
امام دهم (ع)به کافور خادمش فرمود خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید.
وقتی آن بانوی محترمه آمد حضرت امام هادی (ع) فرمود این دختر همان است که گفته بودم.
حکیمه خاتون او را در بغل گرفت و از دیدارش شادمان گردید.
حضرت امام هادی (ع) به حضرت حکیمه فرمودند : خواهرم او را به خانه خود ببر و مسائل و احکام اسلام را به او تعلیم ده.
او همسر فرزندم حسن ( علیه السلام) و مادرقائم آل محمد(صلی الله علیه و آله) است .

ازدواج نرجس خاتون (س) با امام حسن عسکری (ع):
وجود خفقان‌ و استبداد حاکم‌ وقت‌ باعث‌ شد که‌ مراسم‌ وصلت‌ امام‌ حسن‌ عسکری‌(ع‌) و نرجس‌ به‌ صورت‌ مخفیانه‌ و در خانه‌ حکیمه‌ دختر امام‌ جواد(ع‌) برگزار گردد.
حکیمه خاتون نقل میکند که من تمامی احکام را به نرجس خاتون آموزش دادم روزی برادرزاده‌ام به دیدارم آمد و به او نیک نظر کرد، بدو گفتم: ای آقای من! دوستش داری او را به نزدت بفرستم؟ فرمود: نه عمه‌جان! اما از او درشگفتم! گفتم: شگفتی شما از چیست؟ فرمود: به زودی فرزندی از وی پدید آید که نزد خدای تعالی گرامی است و خداوند به واسطه او زمین را از عدل و داد آکنده سازد، همچنان که پر از ستم و جور شده باشد. گفتم: ای آقای من! آیا او را به نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم در این باره کسب اجازه کن. گوید: جامه پوشیدم و به منزل امام هادی(ع) درآمدم. سلام کردم و نشستم و او خود آغاز سخن فرمود و گفت: ای حکیمه! نرجس را نزد فرزندم ابی‌محمد بفرست. گوید: گفتم: ای آقای من! بدین منظور خدمت شما رسیدم که در این باره کسب اجازه کنم. فرمود: ای مبارکه! خدای تعالی دوست دارد که تو را در پاداش این کارشریک کند. و بهره‌ای از خیر برای تو قرار دهد. حکیمه گوید: بی‌درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختیار ابومحمد قرار دادم و پیوند آنها را در منزل خود برقرار کردم و چند روزی نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت و او را نیز همراهش روانه کردم...» به نظر میرسد امام حسن عسکری در آن زمان 22 ساله بود ه اند
ذکر این نکته ضروری است که فضای‌ سامره‌ برای‌ امام‌ دهم‌ و نیـز امام‌ حسن‌ عسکـری‌ ـ علیهماالسلام‌ ـ چونان‌ زندانی‌ بود که‌ ابتدا و انتها نداشت‌، خانواده‌ مکـرم‌ این‌ بـزرگواران‌ همواره‌ تحت‌ نظر بوده‌ و با رفت‌ و آمد نظامیان‌ و به‌ ویـژه‌ جاسوسان‌ متوکل‌ و جانشین‌ او که‌ در سال‌ ٢۴٧ به‌ تخت‌ نشست‌ ـ و همچنین‌ معتز که‌ در سال‌ ٢۵٢ زمامداری‌ مردم‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ مورد آزار و اذیت‌ قرار می‌گرفتند.
نــرجس‌، بانوی‌ شرافت‌، در چنین‌ خانه‌ای‌ زندگی‌ می‌کــرد و با عشق‌ به‌ ولایت‌ و همسر بــزرگوار خویش‌ تمامی‌ سختیها و ناامنیهای‌ موجود را تحمل‌ نموده‌ و حتی‌ لحظه‌ای‌ از آرمانها و ارزشهای‌ الهی‌ دست‌ بــرنداشت‌.

چگونگی ولادت امام مهدی (ع) :
یک سال و یک ماه پس از ازدواج امام حسن عسکری (ع) و نرجس خاتون امام زمان به دنیا می آیند حضرت ولی عصر (ع) روز نیمه شعبان 255 هجری قمری متولد شد
شب این میلاد خجسته را «شب برات» ‌و «شب مبارک» و «شب رحمت» خوانند گفته میشود که قبل از ولادت نرجس خاتون روزی مشاهده میکند که نوری وارد بدن اومیشود وبه امام حسن عسکری موضوع راگزارش میکند وامام اورا نوید به بارداری امام زمان میدهد
باید دانست که روایات و احادیثى که دلالت بر ولادت و وجود حضرت ولى عصر علیه السلام دارد بسیار است و ما در باب اوّل از فصل سوّم منتخب الاثر بیش از دویست روایت را در این موضوع نقل کرده ایم و سید علامه میر محمد صادق خاتون آبادى در کتاب اربعین مى فرماید: در کتب معتبر شیعه بیش از هزار حدیث روایت شده در ولادت حضرت مهدى علیه السلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکرى علیه السلام است و اکثر آن احادیث مقرون به اعجاز است.
گزارش و تفصیلات ولادت سراسر برکت امام، در کتب معتبر و اخبار، مشروحاً بیان شده است; از جمله این اخبار روایتى است که در ینابیع الموده، ص449 و 451 فاضل قندوزى که از علماى اهل سنّت است و شیخ طوسى در کتاب غیبت و شیوخ دیگر روایت کرده اند و صدوق در کتاب کمال الدین به سند صحیح و معتبر از جناب موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر علیهما السلام از حضرت حکیمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقى علیه السلام که از بانوان با عظمت و شخصیّت و فضیلت خاندان رسالت است، حدیث کرده است.
حکیمه فرمود: امام حسن عسکرى علیه السلام خادم خود را نزد من فرستاد که شب را نزد ایشان افطار کنم هنگامی که من ایشان را دیدم فرمودند عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نیمه شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظاهر فرماید و او حجت خدا در زمین است.
من عرض کردم: مادرش کیست؟
فرمود: نرجس.
گفتم: فدایت شوم، به خدا سوگند در او اثرى از بارداری نیست.
امام لبخندى زدند و فرمودند: همین است که براى تو مى گویم عمه جان هنگام سپیده دمِ صبح اثر باردارى او ظاهر مى شود، زیرا نرجس مانند مادر موسى است که نشانى از فرزند داشتن در او دیده نمى شد و تا هنگام تولد موسى هیچ کسى از ولادتش خبر نداشت.( فرعون ستمگرکه مى دانست اگر حضرت موسى متولد شود، با او مبارزه مى کند و تخت و تاجش را نابود مى سازد، با تمام نیرو مى کوشید تا از ولادت موسى (ع)جلوگیرى کند، لذا دستور داد تا زنان را از مردان جدا کنند اما وقتى خدا بخواهد موسى به دنیا بیاید، تلاش صدها فرعون هم بى نتیجه خواهد بود. قبل از تولد حضرت موسى (ع)کسى باور نمى کردکه مادرش باردار است، نرجس نیز همچون مادر موسى تا آخرین لحظات ولادت امام زمان (ع)نشانى از باردارى در خود نداشت، زیرا آینده نرجس بسیار حساس و پر اهمیت بود. جاسوس ها همه جا راکنترل مى کردند وکار آگاهان حکومت هر حرکت مشکوکى را زیر نظر داشته و به شدت مراقب بودندکه اگر فرزندى از امام یازدهم متولد شود، نا بود مى کنند.)

در روایتی دیگر از حکیمه خاتون امام حسن عسکری به ایشان فرموده اند :«ما اوصیاء از شکمها برداشته نمی شویم و مادرانمان، ما را در پهلوهای خود حمل می کنند، و ما از ارحام بیرون نمی آییم بلکه از طرف راست مادران خود بیرون می آییم زیرا ما نورهای خداوند هستیم که کثیفی به ما نمی رسد.»
حکیمه گفت: وارد اتاق شدم چون سلام کردم و نشستم نرجس خواست پاى افزارم را بیرون آورد، گفت: اى سیده من و سیده خاندان من، چگونه شب کردى؟
گفتم: بلکه تو سیده من و سیده خاندان منى.
گفت: اى عمه این چه سخن است؟!
گفتم: اى دخترم، خدا امشب به تو پسرى کرامت فرماید که در دنیا و آخرت آقا است ; پس او خجالت کشید و حیا کرد، و رفت گوشه ای از اطاق نشست امام حسن عسکری ع سخنان ما را شنید و فرمود: «ای عمه! خداوند ترا جزای خیر بدهد.»
وقتى از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و در بستر خوابیدم چون نیمه شب رسید برخاستم.
من زودتر از شب هاى قبل به نماز شب مشغول شدم. نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود، من نشستم براى تعقیب نرجس خاتون نیز از خواب بیدارو از اطاق بیرون رفت، وضوگرفت و مشغول نماز شب شد. نمازش را خواند وخوابید من از اطاق بیرون رفتم و به آسمان نگاه کردم، دیدم که طلوع فجر است، اما هنوز اثرى از فرزند نیست.
هنوز نرجس در خواب بود، در شک افتادم، امام فریاد زد، عمه شتاب مکن که مطلب نزدیک گردیده.
در حالى که من از این تردید شرمنده بودم به طرف اطاق برگشتم
نشستم و سوره الم سجده و یس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بیدار شد، من به بالینش شتافتم و گفتم:
« بسم الله علیک » آیا چیزى احساس مى کنى؟
گفت: بله، اى عمه.
گفتم: آسوده خاطر باش همان است که به تو گفتم.
در این حال، دیدم نرجس خاتون، اضطراب دارد، پس او را در بغل گرفتم و نام الهی را بر او خواندم. امام حسن عسکری (ع ) صدا زد که: «سوره قدر را بر او بخوان»
از او پرسیدم: «چه حالی داری؟»
نرجس خاتون گفت: ظاهر شد اثر آنچه مولایم فرمود.
پس مشغول خواندن سوره قدر شدم چنانچه امام حسن عسکری ع امر فرموده بود. پس آن طفل در شکم نرجس خاتون نیز با من همراهی می کرد و آنچه که من می خواندم را می خواند و بر من سلام کرد و من ترسیدم. امام حسن عسکری ع صدا زد و فرمود: که: « ای عمه از امر خدا تعجب مکن که خداوند زبان ما را درکودکى به حکمت بازکرده و در بزرگى حجت خود در زمین قرار مى دهد .
سخن حضرت تمام نشده بود که ناگهان حضرت نرجس (س) از نظرم ناپدید شد و او را ندیدم. گویا پرده ای میان من و او زده شده بود. پس فریاد کنان بسوی حضرت امام حسن عسکری ع دویدم. آن حضرت فرمود: «برگرد ای عمه! که او را در جای خود خواهی یافت.»
پس من مراجعت نمودم و بعد از زمان کمی، پرده برداشته شد و نرجس خاتون را دیدم که بر وی نوری است که چشمم را خیره نمود و حضرت صاحب الامر (ع )را مشاهده کردم که به سجده افتاده و انگشتان سبابه خود را به طرف آسمان بلند کرده بود و مشغول ذکر خدا بود. هنگامى که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است. در حالى که در بازوى راستش نوشته است:

جاءَ الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا

در روایت دیگرى آمده است: چون حضرت مهدى (علیه السلام) متولّد شد، نورى از او ساطع گردید که به آفاق آسمان پهن شد، و مرغان سفید را دیدم که از آسمان به زیر مى آمدند و بال هاى خود را بر سر و روى و بدن آن حضرت مى مالیدند و پرواز مى کردند.
در این موقع حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بیاور. وقتى نوزاد را نزد حضرت بردم، وى را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو!گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان جدی محمد رسول الله و ان ابی امیرالمومنین» (یعنی: شهادت می دهم که نیست معبودی جز خداوند و بدرستی جد من محمد، فرستاده خداوند، و پدرم امیرالمومنین است  .)
آنگاه یک یک امامان را شمرد تا اینکه به خود رسید، پس فرمود: « اللهم انجزلی ما وعدتنی و اتمم لی امری و ثبت وطاتی و املاء بی الارض قسطا وعدلا.» (یعنی: خدایا وفا کن به آنچه که به من وعده داده ای و امرم را تمام کن و قدمهایم را محکم گردان و بوسیله من زمین را پر از عدل و داد کن.) در بعضی روایات گفته شده که ولی عصر این سخنان را در همان لحظه تولد که سجده کرده بود بیان کرده وحکیمه خاتون شنیده
در روایت دیگری آمده است که: چون حضرت مهدی (ع)، متولد شد به زانو در آمده و دو سبابه خود را بلند نمود. آنگاه عطسه کرد و فرمود: «الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله عبدا ذکر الله غیر مستنکف و لا مستکبر»( یعنی: سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است و درود خدا بر محمد و آل او باد، بنده ای که بدون هیچ ننگ و استکباری خدا را یاد کرد.)
آنگاه فرمود: «ظالمان گمان کردند که حجت خداوند باطل خواهد شد، اگر در سخن گفتن به من اجازه می دادند هر آینه شک زایل می شد.»
بعدامام به من فرمود: این کودک را بگیر و به مادرش بسپار تا او را شیر دهد. وقتى نرجس به او شیر داد، بار دیگر فرزندم را نزد من بیاور. من نوزاد را به مادرش برگرداندم و پس از نوشیدن شیر دو مرتبه نزد حضرت آوردم.
در روایتی دیگر آمده که وقتی حضرت زبان به کام فرزندش فرو برد، سپس فرمود: اى فرزند بخوان طفل شروع به خواندن کرد، از صحف آدم و زبور داود تا تورات و انجیل را به زبان عبرانى و سریانىِ خواند، سپس این آیه را تلاوت کرد: ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین ونمکن لهم فی الارض و نری فرعون
آنگاه بر پیامبر اکرم (ص)وامیرالمؤمنین (ع) و همه ائمه تا پدرش درود فرستاد.
حـکـیـمه خاتون گوید: امام حسن عسکرى پس از ولادت امام زمان (عج) آن بزرگوار را به ( روح القدس ) سپرد وخطاب به او که با ملایکه به صورت پرندگانى ظاهر شده بودند فرمود:
( ایـن فـرزنـد را بـبـر و حـفـظ کـن و هـر چـهـل روز یـک بار او را پیش ما بیاور. سپس خطاب به فـرزنـد خـود فرمود: تو را به آن کسى که مادر موسى ، فرزندش را به او سپرد مى سپارم . نـرجـس خـاتـون از فـراق فرزند گریان شد. امام فرمود: آرام باش و بدان که شیر خوردن از غیر پستان تو بر او حرام است و به تو باز مى گردد؛ همچنان که موسى به مادرش بازگشت . حکیمه خاتون سؤ ال کرد که این پرنده چه بود؟ فرمود: روح القدس بود.
نخستین کسى که امام زمان را شست رضوان خازن بهشت بود که با جمعى از ملائکه مقربین او را به آب کوثر و سلسبیل غسل دادند
و در احادیث دیگر روایت است که وقتى امام عصر متولد شد، حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام دستور فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بین فقراى بنى هاشم تقسیم کنند و سیصد گوسفند عقیقه نمایند

خزان زندگی نرجس خاتون (ع) :
تاریخ دقیق وفات ایشان همانند سال تولدشان نامشخص است وروایات متفاوتی در مورد آن وجود دارد
1- روایتی وفات این بانوى با سعادت رادر سال 261 هجرى میداند مانند ذبیح‌الله محلاتی‌نویسنده ریاحین الشریعه
نویسنده‌ کتاب‌ ریاحین‌الشریعه‌ سال‌ وفات‌ بانوی‌ سامرا را ٢۶١ ه.ق‌ ذکر نمود، و می‌نویسد:
((
در سنه‌ ٢۶١ در سر من‌ رای‌ (سامرا) به‌ جوار حق‌ شتافت‌ زیرا معتقدند نرجس خاتون زمان شهادت امام حسن عسکری در کنار ایشان حضور داشته است  که البته این مورد مشکوک است زیرا تاریخ نویسان اکثرا گفته اند کنیزی به نالم صقیل در کنار امام بوده وعنوان نکرده اند وی همسر امام (ع) است همانند علامه مجلسی درقسمتی از بحارالانوار اینگونه مطرح میکند که هنگام شهادت امام به غیر از عقید خادم امام وصاحب الامر وکنیزی به نام صقیل ویکی از یاران امام کسی در آنجا حضور نداشته ولی عنوان نمی کند که صقیل والده امام زمان است ویا درهمین کتاب ماجرااز زبان عقید بیان میشودوعنوان میکند به غیر ازمن وکنیزی صقیل نام وصاحب الزمان درکنار امام کسی نبود باز هم عنوان نمیشود که کنیز مربوطه نرجس خاتون است شیخ طوسی هم درقسمتی از کتابش الغیبه ماجرا رااینگونه مینویسد به غیراز علی نوبختی وامام زمان وعقیدویک کنیز کس دیگری کنار امام نبوده . پس ممکن است نرجس خاتون نباشد .
2- به روایتى دیگر ایشان قبل از شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام از دنیا رفته اند زیرا هنگامی که امام از وقایع بعد از شهادت خود نسبت به فرزند و عیالش خبر داد حضرت نرجس خاتون از آن حضرت خواستند که دعا بفرمایند قبل از ایشان از دنیا بروندچون تحمل دیدن این امور راندارند .وامام (ع) اینچنین کردند
3- روایتی دیگر وفات ایشان راچند سال بعد ازشهادت امام حسن عسکری میداند زیرااگربا توجه به حضورایشان زمان شهادت امام حسن عسکری (ع) وهمچنین روایتی‌ که‌ در مورد ایثار کنیزی‌ به‌ نام‌ صقیل‌ ذکر شده‌ است‌ در باره‌ نرجس‌، مادر انتظار، باشد ، سال‌ وفات‌ این‌ بانو از ٢۶٢ به‌ بعد خواهد بود زیرا زمان‌ ذکـر شده‌ در روایت‌ دوسال‌ است‌ و امام‌ عسکری‌(ع‌) نیز در سال‌ ٢۶٠ به‌ شهادت‌ رسیدند.واین روایت این است :
پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری (ع)جعفرکذاب که اوضاع رابروفق مرادش ندید به نزد معتمد خلیفه رفت وچگونگی اوضاع راشرح داده واز وجود امام زمان (ع) به اوخبر داد معتمد که درپی چنین روزی بود سربازان رابه خانه ایشان فرستاد آنهابه خانه امام(ع) هجوم آوردند و منزل را بازرسی و سپس مهرو موم کردند. امام زمان (ع) از غفلت آنان استفاده کرد و از منزل خارج شد. آنان کنیزی صقیل نام رادستگیر کردند و برای بازجویی نزد مأموران بردند تا دربارة کودک از او سؤال کنند، کنیز برای حفظ جان امام زمان(ع) ادعای بارداری کردتا بتواند موضوع امام رامخفی کند و بازداشت شد. البته بنا بر برخی گزارش‌ها، طراح اصلی این حرکت حدیث بود و کنیز با صلاح‌دید وی آن را اجرا نمود. پس از دستگیری مدت دو سال تحت نظر قرار گرفت. در این دوران که تحت مراقبت عباسیان و در خانة معتمد خلیفه عباسی بود(به گفته ای در نزد ابن ابی الشوارب قاضی زندانی بود )، به یقین مشکلات زیادی برای او به وجود آمد و این محدودیت‌ها برای برایش ناراحت‌کننده بود. پس از انقضای این مدت به علت درگیری‌ها و آشوب‌هایی که در نقاط مختلف خلافت عباسی روی داد (مانند قیام صالح‌ الزنج دربصره و حملة یعقوب بن لیث و مرگ ناگهانی عبیدالله بن یحیی بن خاقان) حکومت عباسی تمام نیروی خود را برای رویارویی با این حرکت‌ها بسیج کرد و دیگر مجال سخت‌گیری در مورد خاندان امام(ع) باقی نماند. از این‌رو، از ایشان رفع توقیف به عمل آمد.وایشان آزادشده اگراوواقعا نرجس خاتون باشد پس از رهایی مدتی در خانه حسن بن جعفر کاتب نوبختی به سر برد و مورد توجه شیعیان قرار گرفت و آوازه صلاح، تقوا و مستجاب‌ الدعوه بودن او در میان شیعیان پیچید. با توجه به کمال عظمت و فضیلت و پاکی وی، خیل عظیم مشتاقان اهل بیت(ع) برای استجابت دعا و رفع گرفتاری و مشکلات خویش به او رجوع می‌کردند و این موجب سوء ظن عباسیان گردید. از این‌رو، وی را از دسترس جامعه شیعه دور نمودند. این جریان مصادف با دوران معتمد عباسی بود. وی نیز مانند متوکل مخالف جدی شیعیان بود. از این‌رو نرجس‌خاتون را از خانه حسن بن جعفر نوبختی بیرون کشید و در قصر خود محبوس نمود تا اینکه در دوران معتمد عباسی، این بانوی گرامی و بافضیلت وفات یافت و در کنار مرقد پاک امام حسن عسکری(ع) و امام هادی(ع) در سامرا به خاک سپرده شد.
البته این از دیدگاه من مورد شک وتردید واقع است چرا که ممکن است صقیل نام کنیزی باشد که در خانه امام زندگی میکرده واین اشتباه از لحاظ شباهت نامها باشد زیرا به احتمال زیاد امام کنیزان بسیاری داشتند تا کسی نفهمد همسر واقعی امام کدام است از طرفی یاران وکنیزان یک امام به دلیل همراهی یک امام میتوانند ایمان قوی داشته باشند واز طرفی بعید نیست که یک کنیز بخواهد درقبال مهربانی های مولایش بخواهد فداکاری کند وفرزند او راکه میداند مصلح جهان است نجات دهد (الله اعلم) .

 

 

 

**********************************************************

اشعاری درباره نرجس خاتون
جواد حیدری - از زبان حضرت نرجس خاتون (س)
منکه خود عابده‏اى والایم
نرجسم همنفس مولایم
از عنایات خداوند کریم
مادر مهدیم و یکتایم
سامره کعبه و هم قبله من
سامره آخرت و دنیایم
نزد حق بوده‏ام آنقدر عزیز
که عزیز پسر طاهایم
نزد پیغمبر و زهرا و على
باعث آبروى عیسایم
تا قیامت همه فخرم این است
من مسلمان شده زهرایم
به دو عالم ثمر من مهدى است
گل نرگس پسر من مهدى است
فاطمه گوهر و هم گوهرى است
وارث رتبه پیغمبرى است
او پى گوهر ناب است بحق
کار او دُرّ و گُهر پرورى است
خواستگارم شد و فخرم بخشید
دل من زنده از این مادرى است
عشق نابى به دل من بسپرد
عشق ناب دل من عسگرى است
گر چه آغاز مسیحى بودم
مذهب اصلى من حیدرى است
من کنیز پسر فاطمه‏ام
تا ابد شیوه من کوثرى است

شیعه را لطف و عطا مى‏بخشم
حبّ مهدى به شما مى‏بخشم
پسرم حاصل عمر زهراست
بخدا در دو جهان بى‏همتاست
آدم و نوح و شعیب و خضر است
او خلیل است و مسیح و موساست
اوست طاووس بهشت اَزَلى
هر گل از یاد جمالش زیباست
همه قدرت حق در دستش
گر چه بنده است ولى عین خداست
رزق از او به همه مى‏بخشند
او ثبات همه ارض و سماست
تا شما را برساند به حسین
دل بشکسته دعا گوى شماست
ثمر خطّ رسالت مهدى است
صاحب تیغ عدالت مهدى است
بهر تحمید و سپاس اى شیعه
پسرم را بشناس اى شیعه
معرفت بر دل او پیدا کن
باش با او به تماس اى شیعه
تا شود عاقبتت خیر بدان
حبّ او هست اساس اى شیعه
با ولایش منما عالم را
تو به یک لحظه قیاس اى شیعه
بهر عیدىّ شب قدر بگیر
از کف یار لباس اى شیعه
تا که خسران زده هرگز نشوى
مهدیم را بشناس اى شیعه
معرفت بر گل زهرا مظهر
از نماز تو بود واجبتر
پسرم آید و غوغا بکند
زشتها را همه زیبا بکند
حُب آن تشنه لب زینب را
عَلَنى در همه دنیا بکند
اشک او خون دلش گردد تا
یاد از زینب کبرى بکند
بعد تکیه زدنش بر کعبه
تربت فاطمه پیدا بکند
او خودش طالب حکم فرج است
از خدا اذن تمنّا بکند
خوش بر آنکس که براى فرجش
خویش را خوب مهیّا بکند
شهِ رانده ز وطن مى‏آید
به یقین یوسف من مى‏آید
پسرم منتقم کرب و بلاست
غصه‏دار سرِ از جسم جداست
داغدار گلوى اصغر اوست
روضه‏دار تن ارباً ارباست
بوسه بر دست علمدار زند
تشنه آب ز مشک سقّاست
زائر قبر رقیه مهدى است
سحر از داغ رقیه شیداست
هر کجا مجلس روضه باشد
بانى و گریه کن بزم شماست
بخدا راه رسیدن بر او
گریه و معرفت کرب و بلاست
در پى هدیه مهدى باشید
سائل گریه مهدى باشید

 سلام مادر نرگسی های چشم انتظار...
سلام بانو!
به کدام صفت بخوانمتان مادر آخرین ستاره ؟
به پاکی دست هاتان ، یا به استواری گام هاتان؟
به صبوری جانانه تان کنار ابو محمّد(ع) یا به بی تابی عاشقانه تان از رؤیا ؟
به بلندای تبارتان ، یا به خورشیدی که در آغوشتان گل کرد؟
به کدام صفت بخوانمتان بانو؟!
چه بنویسم وصف بانویی را که سرور زنان دوعالم(س) ، شهادتین را بر لبانش جاری کرده؟
بانو!
درّه ها ، شقایق هاشان را...
ابرها ، اشک هاشان را...
دریاها ، آبی زلالشان را...
و خداوند ، بشارت منجی را به شما هدیه کردند...
من ناقابل ، چه پیشکش کنم؟
هستی ام فدای شما باد...
بانو!
دستم به دامانتان... پناه ِبی پناهی هایم می شوید ؟
بانو!

**********************************************************

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:زندگینامه,حضرت,لیلا,( س ),

**********************************************************

 

 

زندگینامه حضرت لیلا ( س )

**********************************************************

 

زندگینامه حضرت لیلا ( س )


در باره لیلا حارث بن خالد مخزومی سروده است

لیلا مادر حضرت علی اکبر (علیه السلام (

لیلی دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی است و مادر لیلی میمونه دختر ابو سفیان و مادر میمونه  دختر ابی العاص بن امیه بوده است نام همسر امام حسین در تاریخ  , لیلی, آمنه, بّره یاد شده است

نسب لیلا و مختار بن ابی عبید در مسعود ثقفی به هم می رسد زیرا لیلا دختر ابی مرة عروة بن مسعود است و مختار فرزند ابی عبیدبن مسعود و ابو مره پدر لیلی با مختار عموزاده می باشند

در باره لیلا حارث بن خالد مخزومی سروده است

خورشید جهان افروز  برگرد ما به گردش در آمد و چه کسی از مردم دیده است که مهر تابان در شامگاهان بدرخشد

سال ازدواج حجضرت با لیلی را می شود برطبق سال تولد حضرت علی اکبر تخمین زد

حضرت علی اکبر در یازدهم ماه شعبان سال سی و سوم هجرت دو سال قبل از قتل عثمان جهان را به نور وجود خود روشن ساخت

سال وفات این بانو و مقدار عمر او و نیز حضورش در شهیدستان کربلا محقق نیست مرحوم قمی در نفس المهموم اظهار نموده است که : من به ماخذی دست نیافتم که دال بر آمدن لیلا به کربلا باشد

**********************************************************

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : شنبه 4 بهمن 1393برچسب:زندگینامه,حضرت,خدیجه,کبری,( س ),

******************************

**********************************************************

******************************

 

 

زندگینامه حضرت خدیجه کبری( س )

******************************

**********************************************************

******************************

 

پدر او خُوَیلد بن اسد و مادر او فاطمه دختر زائده است. تولّد حضرت خدیجه علیهاالسلام سال 68 پیش از هجرت است. ازدواج مبارک خدیجه با وجود مبارک و نازنین حضرت محمّد صلی‏ الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم هنگامی بود که 25 سال از عمر شریف پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و چهل سال از عمر حضرت خدیجه علیهاالسلام می‏گذشت. او از لحاظ نسب از همه زنان پیغمبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به پیغمبر نزدیک‏تر است. او در ماه رمضان سال دهم بعثت و اندکی پس از وفات حضرت ابوطالب درگذشت. پیغمبر او را در «حجون» دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت.

فرزندان خدیجه

در تعداد فرزندان حضرت خدیجه ، میان مورخان اختلاف است . به‏گفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه ، شش فرزند بود. 1- هاشم . 2- عبدالله . به این دو «طاهر» و «طیب‏»می‏گفتند . . 3- رقیه . 4- زینب 5- ام کلثوم . 6- فاطمه .

رقیه بزرگترین دخترانش بودو زینب ، ام کلثوم و فاطمه به‏ترتیب پس از رقیه قرار داشتند . پسران خدیجه پیش از بعثت‏پیامبر (ص) ، بدرود زندگی گفتند . ولی دخترانش ، نبوت پیامبر(ص) را درک کردند .

گروهی از محققان معتقدند: قاسم و همه دختران رسول خدا (ص)پس از بعثت‏به دنیا آمدند و چندروز پس از پیامبر خدا (ص) به‏مدینه هجرت کردند

خدیجه در دوران جاهلیت

حضرت خدیجه علیهاالسلام در دوران جوانی با تشکیل کاروان‏های تجاری به کسب درآمد پرداخت. وی با مدیریت و درایتی قوی و به دور از رسم تاجران زمانه که رباخواری را از اصول ثروت اندوزی قرار داده بودند، به تجارت روی آورده بود.

تاریخ‏نگاران، بارها از او با عنوان‏هایی همچون «بانوی دوراندیش و خردمند» یا «بانوی عاقل»ی‏یاد کرده‏اند. حضرت خدیجه علیهاالسلام یکی از ثروتمندترین مکه بود، ولی هرگز از یاری فقیران روی برنگرداند و خانه‏اش همواره کعبه آمال مردم بینوا و پناه‏گاه نیازمندان بود. کرم، سخاوت، دوراندیشی، درایت، عفت و پاک‏دامنی، از وی بانویی پرهیزکار و مورد احترام ساخته بود. لقب «بانوی بانوان قریش» که در آن زمان به وی داده شد، نشان دهنده جایگاه او در میان مردم است. 

نخستین بانوی مسلمان

حضرت خدیجه علیهاالسلام نخستین زنی بود که به پیامبری حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ایمان آورد و اولین بانویی بود که همراه امام علی علیه‏السلام با پیامبر به نماز ایستاد و پیشانی بندگی بر خاک سایید. تاریخ‏نویسان از یکی از همسران پیامبراعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده‏اند که می‏گفت: من همواره از علاقه پیامبر به خدیجه در شگفت بودم؛ چرا که حضرت بسیار از او یاد می‏کرد و اگر گوسفندی می‏کشت، به سراغ دوستان خدیجه می‏رفت و سهمی برای آنها می‏فرستاد. روزی رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حالی که خانه را ترک می‏کرد، نام خدیجه را بر زبان آورد و از او تعریف کرد. کار به جایی رسید که صبر خویش را از دست دادم و با کمال جرئت گفتم: «وی پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را نصیب شما کرده است!» گفتار من چنان رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را متأثر ساخت که آثار خشم و غضب در چهره ایشان ظاهر شد. در این هنگام رو به من کرد و فرمود: «ابدا چنین نیست!... هرگز همسری بهتر از او نصیب من نشده است. خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که همه مردم در کفر و شرک به سر می‏بردند. او ثروت خود را در سخت‏ترین لحظات در اختیار من گذاشت. خدا از او فرزندانی نصیبم کرد که به دیگر همسرانم نداد». 

خصوصیات حضرت خدیجه (س)

خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام به شمار می‏رود . او اولین زنی‏بود که به اسلام گروید ; چنان که علی‏بن ابی‏طالب (ع) اولین‏مردی بود که اسلام آورد . اولین زنی که نماز خواند ، خدیجه بود. او انسانی روشن بین و دور اندیش بود . با گذشت ، علاقه‏مند به‏معنویات ، وزین و با وقار ، معتقد به حق و حقیقت و متمایل به‏اخبار آسمانی بود . همین شرافت‏برای او بس که همسر رسول خدا (ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت .

خدیجه از کتب آسمانی آگاهی داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را «ملکه بطحاء» می‏گفتند . از نظر عقل و زیرکی نیزبرتری فوق العاده‏ای داشت و مهمتر اینکه حتی قبل از اسلام وی را«طاهره‏» و «مبارکه‏» و «سیده زنان‏» می‏خواندند .

جالب این است او از کسانی بود که انتظار ظهور پیامبر اکرم (ص) می‏کشید و همیشه از ورقه‏بن نوفل و دیگر علما جویای نشانه‏های‏نبوت می‏شد . اشعار فصیح و پر معنای وی در شان پیامبر اکرم (ص) از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت می‏کند .

نمونه‏ای از اشعار خدیجه در باره پیامبراکرم (ص) چنین است :

فلواننی امسیت فی کل نعمه و دامت لی الدنیا و تملک الاکاسره

فما سویت عندی جناح بعوضه اذا لم یکن عینی لعینک ناظره

اگر تمام نعمتهای دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها وپادشاهان را داشته باشم ، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانی که چشم‏به چشم تو نیافتند .

دیگر خصوصیت‏خدیجه این است که او دارای شم اقتصادی و روح‏بازرگانی بود و آوازه شهرتش در این امر به شام هم رسیده بود .

البته سجایای اخلاقی حضرت خدیجه چنان زیاد است که قلم از بیان‏آن ناتوان است . پیامبر اکرم (ص) می‏فرماید : «افضل نساء اهل الجنه خدیجه بنت‏خویلد و فاطمه بنت محمد ومریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم .»

چه می‏توان گفت در شان کسی که مایه آرامش و تسلای خاطر رسول‏خدا (ص) بود ؟ ! در تاریخ می‏خوانیم : «حضرت محمد (ص) هر وقت از تکذیب قریش و اذیت‏های ایشان‏محزون و آزرده می‏شدند ، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمی‏کرد مگریاد خدیجه ; و هرگاه خدیجه را می‏دید مسرور می‏شد»

ذهبی می‏گوید : مناقب و فضایل خدیجه بسیار است ; او از جمله‏زنان کامل ، عاقل ، والا ، پای‏بند به دیانت و عفیف و کریم و ازاهل بهشت‏بود . پیامبر اکرم (ص) کرارا او را مدح و ثنا می‏گفت‏و بر سایر امهات مومنین ترجیح می‏داد و از او بسیار تجلیل می‏کرد. به حدی که عایشه می‏گفت : بر هیچ یک از زنان پیامبر (ص) به‏اندازه خدیجه رشک نورزیدم و این بدان سبب بود که پیامبر (ص)بسیار او را یاد کرد .  

خدمات حضرت خدیجه به اسلام

حضرت خدیجه علیهاالسلام در 24 سال زندگی مشترک با پیامبر گرامی اسلام، خدمات بسیاری برای آن بزرگوار و دین اسلام انجام داد. حمایت‏های مالی، روحی، عاطفی از حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، تصدیق و تأیید پیامبر در روزگاری که هیچ کس تأییدش نمی‏کرد و یاری ایشان در برابر آزار مشرکان، گوشه‏هایی از این خدمات ارزشمند است. حضرت خدیجه علیهاالسلام پس از ازدواج با پیامبر، دارایی‏اش را به ایشان بخشید تا آن را هرگونه می‏خواهد مصرف کند. رسول گرامی اسلام در این زمینه می‏فرماید: «هیچ ثروتی به اندازه ثروت خدیجه علیهاالسلام برای من سودمند نبود».

حضرت خدیجه علیهاالسلام ، این بانوی بزرگوار نه تنها از عمق جان به رسالت پیامبر ایمان آورد، بلکه او را در برابر سختی‏ها و تکذیب مشرکان و بدخواهان یاری داد. تا زنده بود، اجازه نداد آزار و شکنجه مشرکان بر رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سخت آید. هنگامی که رسول الله صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با باری از مصیبت و اندوه به خانه می‏آمد، خدیجه او را دلداری می‏داد و نگرانی را از ذهن و خاطرش می‏زدود. 

آخرین مال

اموال حضرت خدیجه علیهاالسلام به عنوان ابزاری مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پیشرفت آن قرار گرفت. جالب این که آخرین بخش از دارایی خدیجه توسط امیر مؤمنان در سفر هجرت به مدینه صرف شد.

پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سه شبانه روز در غار ثور ماند، امیر مؤمنان نیز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آن‏جا حضرت به علی علیه‏السلام فرمود: «امانت‏های زیادی نزد من است، به بالای ابطح (تپه‏ای در مکه) برو و صبح و شب با صدای بلند بگو: هر کسی نزد محمد امانت و یا ودیعه‏ای دارد بیاید و تحویل بگیرد. یا علی! بعد از این با هیچ حادثه‏ای ناگوار مواجه نخواهی شد تا این که نزد من برسی. امانت‏های مردم را آشکارا تحویل بده. ای علی! تو را

سرپرست دخترم فاطمه قرار دادم و خدا را مراقب شما.

از آخرین باقی‏مانده اموال خدیجه برای خود و فاطمه و هر کس از بنی هاشم که قصد همراهی با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانت‏ها، دیگر درنگ نکن... .»

ابوعبیده (نوه عمار یاسر) می‏گوید: «فرزند ابی رافع این مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسیدم: مگر رسول خدا مال و ثروتی قابل توجه داشت که دو شتر برای سفر خودش خرید و به امیر مؤمنان هم سفارش کرد زاد و توشه دیگر مهاجران را تهیه کند؟

ابی رافع پاسخ داد: پدرم گفت: پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: هیچ مال و ثروتی برای من سودمندتر از اموال خدیجه نبود. ابی رافع افزود: پدرم گفت: از آخرین موارد مصرف اموال خدیجه خرید زاد و توشه برای مسلمانان مستضعف بود که قصد داشتند به مدینه هجرت کنند.

سفر اکثر مسلمانان با اموال خدیجه ممکن شد. آخرین آن‏ها هم قافله‏ای بود که امیر المؤمنین آن را سرپرستی کرد. 

منزلت حضرت خدیجه نزد پیامبر (ص)

پیامبر پس از خدیجه تا آخر عمر خدیجه را فراموش نکرد و هر از چند گاهی از او تقدیر و تمجید می‏کرد. عایشه گفته است: «رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم از خانه بیرون نمی‏رفت مگر این که به نوعی از خدیجه یاد می‏کرد و از وی به نیکی ستایش می‏نمود. روزی او را به یاد آورد. رشک و حسد وجودم را فرا گرفت. گفتم آیا او بیش از یک پیرزن بود؟ خداوند زن بهتری به تو عطا فرموده است. پیغمبر خشمگین شد. آن گاه فرمود: سوگند به خدا، پروردگار بهتر از او را به من نداد. او به من ایمان آورد در هنگامی که مردمان به من کفر می‏ورزیدند. و از او به من فرزندانی عطا کرد در حالی که مرا از فرزندانِ دیگر زنان محروم نمود». عایشه گفت: «با خود گفتم دیگر هرگز خدیجه را به بدی یاد نخواهم کرد». 

سخنان دانشمندان درباره خدیجه

زبیر بن بکّار گفته است: خدیجه، در عصر جاهلیّت «طاهره» خوانده می‏شد.

هشام بن محمّد: رسول خدا خدیجه را دوست داشت و به او احترام می‏گذارد و در بعضی کارها با او مشورت می‏کرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی است که به پیامبر ایمان آورد و پیامبر تا وقتی‏که خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید. تمام فرزندانش بجز ابراهیم از خدیجه بودند.

رسول خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فرموده است:

سمیّه قرّاعه گفته است: تاریخ در مقابل عظمت حضرت خدیجه سر فرود می‏آورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته می‏ایستد. 

مقام خدیجه در بهشت

از فضیلت‏های حضرت خدیجه علیهاالسلام ، مقامی است در بهشت که از سوی خداوند به ایشان وعده داده شده است. پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز بارها این مسئله را به خدیجه بشارت می‏داد و می‏فرمود: «در بهشت، خانه‏ای داری که در آن رنج و سختی نمی‏بینی.» امام صادق علیه‏السلام نیز می‏فرماید: هنگامی که خدیجه وفات یافت، فاطمه خردسال بی‏تابی می‏کرد و گرد پدرش می‏گشت و سراغ مادر را از او می‏گرفت. پیامبر از این حالت دخت کوچکش بیشتر محزون می‏شد و دنبال راهی بود تا او را آرام کند. فاطمه همچنان بی‏تابی می‏کرد تا اینکه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و فرمود: «به فاطمه سلام برسان و بگو مادرت در بهشت خانه‏ای کنار آسیه، همسر فرعون و مریم، دختر عمران نشسته است.» هنگامی که فاطمه این سخن را شنید، آرام گرفت و دیگر بی‏تابی نکرد. 

وصیت‏ حضرت خدیجه

حضرت خدیجه (س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد . پیغمبر (ص) به عیادت وی رفت و فرمود : ای خدیجه ، «اما علمت ان الله‏قد زوجنی معک فی الجنه‏» ; آیا می‏دانی که خداوند تو را دربهشت نیز همسرم ساخته است ؟ !

آنگاه از خدیجه دل جویی و تفقد کرد ; او را وعده بهشت داد ودرجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود .

چون بیماری خدیجه شدت یافت ، عرض کرد : یا رسول الله ! چندوصیت دارم : من در حق تو کوتاهی کردم ، مرا عفو کن .

پیامبر (ص) فرمود : هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش‏خود را به کار بردی . در خانه‏ام بسیار خسته شدی و اموالت را درراه خدا مصرف کردی .

عرض کرد : یا رسول الله ! وصیت دوم من این است که مواظب این‏دختر باشید . و به فاطمه زهرا (س) اشاره کرد . چون او بعد ازمن یتیم و غریب خواهد شد . پس مبادا کسی از زنان قریش به اوآزار برساند . مبادا کسی به صورتش سیلی بزند . مبادا کسی بر اوفریاد بکشد . مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زننده‏ای داشته‏باشد .

اما وصیت‏سوم را شرم می‏کنم برایت‏بگویم . آن را به‏فاطمه عرض می‏کنم تا او برایت‏بازگو کند . سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود : «نور چشمم ! به پدرت رسول الله بگو :مادرم می‏گوید : من از قبر در هراسم ; از تو می‏خواهم مرا درلباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی ، کفن کنی .»

پس فاطمه زهرا (س) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر(ص) عرض کرد . پیامبر اکرم (ص) آن پیراهن را برای خدیجه‏فرستاد و او بسیار خوشحال شد . هنگام وفات حضرت خدیجه ، پیامبراکرم (ص) غسل و کفن وی را به عهده گرفت . ناگهان جبرئیل درحالی که کفن از بهشت همراه داشت ، نازل شد و عرض کرد : یا رسول‏الله ، خداوند به تو سلام می‏رساند و می‏فرماید : «ایشان اموالش‏را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده‏بگیریم .»  

وفات خدیجه (س)

خدیجه در سن 65 سالگی در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد . پیغمبر خدا (ص)شخصا خدیجه را غسل داد ، حنوط کرد و با همان پارچه‏ای که جبرئیل‏از طرف خداوند عزوجل برای خدیجه آورده بود ، کفن کرد . رسول‏خدا (ص) شخصا درون قبر رفت ، سپس خدیجه را در خاک نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جای خویش استوار ساخت . او بر خدیجه اشک‏می‏ریخت ، دعا می‏کرد و برایش آمرزش می‏طلبید . آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در «حجون‏» واقع است .

رحلت‏ خدیجه برای پیغمبر (ص) مصیبتی بزرگ بود ; زیرا خدیجه‏یاور پیغمبر خدا (ص) بود و به احترام او بسیاری به حضرت محمد(ص) احترام می‏گذاشتند و از آزار وی خودداری می‏کردند .

******************************

**********************************************************

******************************

 

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : جمعه 3 بهمن 1393برچسب:زندگینامه,حضرت,رقیه,( س ),

******************************

**********************************************************

******************************

 

 

زندگینامه حضرت رقیه ( س )

******************************

**********************************************************

******************************

رقیه که بود

اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین (علیه السلام) در منابع شیعی آمده است، اما در بعضی منابع در این باره اختلاف وجود دارد.
در کتاب کامل بهایی نوشته علاءالدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است، اما در مورد نام او که آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و … اختلاف است.
همچنین سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود می‌نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه ‏السلام) اشعاری در بی‌وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (س) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن‌دار باشید.»

مادر حضرت رقیه

براساس نوشته‌های بعضی کتاب‌های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیها سلام)، امّ اسحاق است که پیش‌تر همسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه السلام) به عقد امام حسین (علیه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‌آید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.
نام مادر حضرت رقیه (علیها سلام) در بعضی کتاب‌ها، ام جعفر قضاعیّه آمده است، ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. هم چنین نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی معرفی می‌کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه السلام) نیز به شمار می‌آید.
البته لازم به ذکر است که این مطلب از نظر تاریخ‌نویسان معاصر پذیرفته نشده است؛ زیرا در منابع تاریخی آمده است که ایشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را ۲۳ سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال ۳۷ هـ .ق دانسته‌اند. از این جهت امکان ندارد، او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد. این مسأله تنها در یک صورت قابل حل است که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو مادر امام سجاد (علیه السلام) است.

 نام‌گذاری حضرت رقیه (ع)

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (ع) کمتر به چشم می‏خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال اینکه ایشان همان فاطمه بنت الحسین (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (ع) دو اسم داشته‏اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.
گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتب تاریخی آمده است: «در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (ع) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏داد، نامش را فاطمه می‏گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (ع) وی را علی می‏نامید

 اسیری حضرت رقیه 

حضرت رقیه در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشت که بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقیه (ع). از درون خرابه‌های شام، صدای کودکی به گوش می‌رسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب می‌دانستند که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسین (ع) است. او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می‌گرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (ع) و امام حسین ع باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد.

این بار، پدر در سوگ رقیه نشست

چقدر بی‌تابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام! پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی.
مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من!
مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟ نه …، نه دخترکم نخواب! می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد.
می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند.
نه … نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

 

******************************

**********************************************************

******************************

 

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:زندگینامه,حضرت,زینب,( س ),

******************************

**********************************************************

******************************

 

زندگینامه حضرت زینب کبری ( س )

******************************

**********************************************************

******************************

ولادت

حضرت زینب كبرى علیها السلام در روز پنجم جمادى الاولى سال پنجم یا ششم هجرى قمرى در شهر مدینه منوّره متولّد گردیده، و جهان را به قدوم خویش مزین فرمودند.

نام، لقب و كنیه آن حضرت: نام مبارك آن بزرگوار زینب، و كنیه گرامیشان ام الحسن و ام كلثوم و القاب آن حضرت عبارتند از: صدّیقة الصغرى، عصمة الصغرى، ولیة اللّه العظمى، ناموس الكبرى، شریكة الحسین علیهالسّلام و عالمه غیر معلّمه، فاضله، كامله و ...

پدر بزرگوار آن حضرت، اوّلین پیشواى شیعیان حضرت امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیهماالسّلام، و مادر گرامى آن بزرگوار، حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها مىباشد.

همسر گرامى آن حضرت، عبداللّه فرزند جعفر بن ابیطالب، بود. در كتاب اعلام الورى براى آن بانوى بزرگوار سه پسر به نامهاى على، عون، و جعفر و یك دختر به نام ام كلثوم ذكر شده است.

فرزندان حضرت زينب  )س  (

 سبط بن جوزى درتذكرة الخواص گويد: عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است . از آن جمله ، على و عون الاكبر و محمد و عباس و ام كلثوم مى باشند كه مادر آنان حضرت زينب (س) بوده است .

پرستارى مادر

 روزهايى بر حضرت فاطمه زهرا (س) گذشت كه بر اساس دردهاى فراوان از جمله : شكسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سيلى خورده و سقط جنين ، حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پيداست كه چنين بيمارى نياز به پرستار دارد، لذا حضرت زينب در سن 5 سالگى از مادر پذيرايى و پرستارى مى كرد و متاءسفانه طولى نكشيد كه به فراق مادر مبتلا گرديد.

القاب حضرت زينب   )س  (

 عالمه غير معلمه : داناى نياموخته فهمة غير مفهمه : فهميده بى آموزگار كعبة الرزايا: قبله رنجها.

نائبة الزهراء: جانشين و نماينده حضرت زهرا (س) نائبة الحسين : جانشين و نماينده حضرت حسين (ع) مليكة الدنيا: ملكه جان ، شهبانوى گيتى

عقيلة النساء: خردمند بانوان .

عديلة الخامس من اهل الكساء: همتاى پنجمين نفر از اهل كساء.

شريكة الشهيد: انباز شهيد.

كفيلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد.

ناموس رواق العظمه : ناموس حريم عظمت و كبريايى .

سية العقائل : بانوى بانوان خردمند.

سر ابيها: راز پدرش على (ع)

سلالة الولاية : فشرده و خلاصه و چكيده ولايت .و ليدة الفصاحة : زاده شيوا سخنى .

شقيقة الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (ع)

عقيلى خدر الرسالة : خردمند پرده نشينان رسالت .

رضيعة ثدى الولاية : كسى كه از پستان ولايت شير خورده .

بليغة : سخنور رسا.

فصيحة : سخنور گويا.

صديقة الصغرى : راستگوى كوچك (در مقابل صديقه كبرى).

الموثقة : بانوى مورد اطمينان .

عقيلة الطالبين : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بين طالبيان )

الفاضلة : بانوى با فضيلت .

الكاملة : بانوى تام و كامل .

عابدة آل على : پارساى خاندان على

عقلية الوحى : بانوى خردمند وحى

شمسة قلادة الجلالة : خورشيد منظومه بزرگوارى و شكوه .

نجمة سماء النبالة : ستاره آسمان شرف و كرامت .

المعصومة الصغرى : پاك و مطهره كوچك .

قرينة النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.

محبوبة المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (ص)

قرة عين المرتضى : نور چشم حضرت على (ع)

صابرة محتسبة : پايدارى كننده به حساب خداوند براى خداوند.

عقيلة النبوة : بانوى خردمند پيامبرى .

ربة خدر القدس : پرونده پرده نشينان پاكى و تقديس .

قبلة البرايا: كعبه آفريدگان .

رضيعة الوحى : كسى كه از پستان وحى شير مكيده است .

باب حطة الخطايا: دروازه آمرزش گناهان .

حفرة على و فاطمه : مركز جمع آورى دوستى و محبت على (ع) و فاطمه  )س  (

ربيعة الفضل : پيش زاده فضيلت و برترى .

بطلة كربلاء: قهرمان كربلا.

عظيمة بلواها: بانويى كه امتحانش بس بزرگ بود.

عقلية القريش : بانوى خردمند از قريش .

الباكية : بانوى گريان .

سليلة الزهراء: چكيده و خلاصه حضرت زهرا  )س  (

امنية الله : امانت دار الهى .

آية من آيات الله : نشانى از نشانه هاى خداوند.

مظلومة و حيدة : ستمديده بى كس .

هوش و ذكاوت

صاحب كتاب اساور من ذهب درباره حافظه و ذكاوت آن بانوى بزرگوار چنین مىنویسد:

در اهمیت هوش و ذكاوت آن بانوى بزرگوار همین بس كه خطبه طولانى و بلندى را كه حضرت صدیقه كبرى فاطمه زهرا صلوات اللّه و سلامه علیها در دفاع از حق امیرالمؤمنین علیهالسّلام و غصب فدك در حضور اصحاب پیغمبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایراد فرمودند، حضرت زینب علیها السلام روایت فرموده است.

و ابن عباس با آن جلالت قدر و علو مرتبه در حدیث و علم، از آن حضرت روایت نموده و از آن حضرت به عقیله تعبیر مىكند. چنانچه ابوالفرج اصفهانى در مقاتل مىنویسد: ابن عباس خطبه حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را از حضرت زینب سلام اللّه علیها روایت كرده و مىگوید: حدثتنى عقیلتنا زینب بنت على علیهالسّلام..»

دقت كنیم كه حضرت زینب علیها السلام با اینكه دخترى خردسال (یعنى هفت ساله و یا كمتر) بود، این خطبه عجیب و غرّاء كه محتوى معارف اسلامى و فسلفه احكام و مطالب زیادى است را با یك مرتبه شنیدن حفظ كرده، و خود یكى از راویان این خطبه بلیغه و غراء مىباشد.اساور من ذهب: .

فصاحت و بلاغت

كلمات دربار و فرمایشات گهربار آن حضرت در خطبههایى كه از آن حضرت روایت شده خود قوىترین دلیل بر كمال فصاحت و بلاغت آن بانوى بزرگوار مىباشد. همان بانویى كه امام سجاد علیهالسّلام در حق ایشان فرمودند: «اَنْتِ بِحَمدِ اللّهِ عالِمَةٌ غَیرَ مُعَلَّمَة وَ فَهِمَةٌ غَیرَ مُفَهَّمَة» یعنى:

« اى عمّه! شما الحمد للّه بانوى دانشمندى هستید كه تعلیم ندیده، و بانوى فهمیدهاى هستى كه بشرى تو را تفهیم ننموده است ».

در اینجا مرورى كوتاه به قسمتى از خطبه آن حضرت در مجلس یزید كه یكى از بزرگترین حركتهاى آن حضرت، در واقعه كربلا بود كه دستگاه حكومت بنى امیه را به شدّت لرزاند مىكنیم:

« به خدا قسم اى یزید، هر چه كردى بازگشت آن به سوى خودت خواهد بود، چرا كه تو جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود ندریدى.

اى یزید! در آن روزى كه خداوند بدنهاى پاك شهیدانمان را حاضر مىكند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند، تو بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم وارد خواهى شد، امّا مىدانى در چه حالى؟ در حالیكه خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذرّیه او را از بین بردهاى. آرى اى یزید! از این پیروزى ظاهرى كه به دست آوردهاى، غرق شادى مشو، و آن عزیزان را كه در كربلا به خاك و خون كشیدهاى، مغلوب و مرده مپندار. كه خداوند مىفرماید: ( كسانى را كه در راه خدا شهید شدهاند مرده مپندارید. بلكه آنان زندهاند و در نزد خداى خود روزى مىخورند ).آل عمران: 169

و اى یزید! براى تو همین بس كه حاكم در آن روز خداوند، و دشمن تو پیامبر خدا، و یاور و پشتیبان اهل بیت جبرئیل باشد. و به زودى كسى كه این مقام را براى تو زینت داده و تورا بر گردن مسلمین سوار كرده است ( یعنى معاویه )، خواهد دانست كه چه جانشین بدى براى خود تعیین كرده و در روز جزا درخواهید یافت كه بدترین مكان از آنِ كیست؟ و بدبختى و ضعف و زبونى شامل چه افرادى خواهد شد.

كرامات

به غیر از انوار مقدسه چهارده معصوم علیهمالسّلام، در میان خاندان رسالت و اهل بیت گرامى پیامبر اكرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، افرادى هستند كه در نزد خداوند متعال داراى رتبه و منزلت رفیع و والایى مىباشند و توسل به ایشان، موجب گشایش مشكلات و معضلات امور دیگران است. مانند حضرت اباالفضل علیه السلام كه حتى در موارد زیادى مسیحیان به آن حضرت متوسل شده و به بركت توسل به آن حضرت مشكلاتشان حل گردیده و به حوائج و خواستههاى خویش نائل گردیدهاند.

حضرت زینب سلام اللّه علیها نیز بانویى بزرگوار از این دودمان پاك است كه توسل به آن حضرت براى حل مشكلات بزرگ بسیار تجربه شده است و كرامات بسیارى از آن بانوى گرامى نقل شده است.

به عنوان مثال شبلنجى یكى از علماى اهل تسنّن در نورالابصار مىنویسد:

«شیخ عبدالرحمن اجهورى مقرى در كتابش مشارق الانوار مىگوید: در سال هزار و صد و هفتاد دجار مشكلى بسیار سختى شدم و به روضه (قبر مطهر و نوراین) حضرت زینب علیها السلام متوسل شدم و قصیدهاى در مدح آن حضرت سرودم كه مطلع آن چنین بود:

آلِ طاها لَكُمْ عَلَینَا الْوِلاءُ لا سِواكُمْ بِما لَكُمْ آلآء

و خدا به بركت آن بانوى گرامى مشكل مرا حل كرد.

زينب  )س  (عالمه بود

 امام سجاد (ع) خطاب به عقيله بنى هاشم ، زينب كبرى (س) مى فرمايند:

( يا عمة انت بحمد الله عالمة غير معلمة ، و فهمة غير مفهمة ) .

عمه جان ! تو عالمه اى هستى بدون اينكه معلم داشته باشى ، و فهميده اى هستى بى آن كه كسى مطالب را به تو فهمانده باشد.

زينب  )س  (محدثه بود

 از سخنان فاضل دربندى (متوفى به سال 1286 هجرى ) و جز او از عالمان ديگر - رحمهم الله - ظاهر و هويدا است كه آن خاتون دو سرا حضرت زينب كبرى (س) علم منايا و بلايا (مرگ ها و پيشامدهاى سخت ) را مى دانسته ، و فرمايش امام سجاد (ع) به او:

( يا عمة انت بحمد الله عالمة غير معلمة ، و فهمة غير مفهمة ) ؛ اى خواهر پدرم ! خداى را شكر و سپاس ، تو دانايى هستى كه كسى به تو نياموخته ، و فهميده و درك كننده اى هستى كه كسى به تو نفهمانده است .

دليل و راهنما است به اين كه زينب دختر اميرالمؤ منين ( س ) محدثه بوده ، يعنى همه چيز (از جانب خداى تبارك و تعالى ) به او الهام مى شده و در دلش آشكار مى گشته است . همچنين علم و دانش او از علوم لدنية (علومى كه از استاد فرا نگرفته ، بلكه از جانب خداى عزوجل ) بوده است .

عقيله بنى هاشم

 در برخى روايات است كه او را مجلس علمى بود و زنان به قصد آموختن احكام دين نزد او مى رفتند. اين صفات برجسته كه براى هيچ يك از زنان معاصر او فراهم نشده است ، زينب را از ديگران ممتاز ساخت ؛ چنان كه او را (( عقيله بنى هاشم )) مى گفتند و از وى حديث فرا مى گرفتند.

ابن عباس از او حديث كند و گويد: ( عقيله ما، زينب دختر على (ع) حديث كرد... و اين لقب بر او ماند؛ چنان كه به عقيله معروف گشت و فرزندان وى را بنى عقيله گفتند.)

ازدواج با عبدالله بن جعفر

وقتى كه زینب به سن ازدواج رسید، على براى او كسى را كه در شرافت‏خانوادگى‏شایستگى همسرى او را داشت ‏برگزید، خواستگاران فراوانى از جوانان محترم وثروتمند بنى‏هاشم و قریش براى زینب مى‏آمدند، ولى براى نوگل خاندان پیغمبر وبانوى خردمند بنى‏هاشم، عبدالله‏بن جعفر از همه شایسته ‏تر بود.

پدر عبدالله، جعفربن ابى‏طالب است كه ذوالجناحین ( داراى دو بال ) وابوالمساكین ( پدر بینوایان ) لقب یافت. جعفر، برادر تنى على و محبوب پیغمبر بود،ابوهریره در باره جعفر مى‏گوید:

پس از رسول خدا( ص )، بهتر از جعفربن ابى‏طالب كسى نبود.

جعفر هنگام ستمگرى و سختگیرى قریش، براى حفظ دینش به حبشه‏هجرت كرد، و وقتى كه از حبشه با عده‏اى از مسلمانان به مدینه بازگشت، رسیدن اوبه مدینه با فتح خیبر مصادف شد، رسول خدا، جعفر را در بغل گرفت و بوسید وچنین گفت:

« نمى‏دانم از آمدن جعفر دل‏شادترم و یا از فتح خیبر »

و نیز از رسول خدا شنیده شد كه مى‏فرمود:

« مردم از ریشه‏هاى گوناگون هستند، و من و جعفر از یك ریشه هستیم‏ »

جعفر با سپاهى كه در سال هشتم هجرت به سوى روم مى‏رفت، عازم جهاد بارومیان شد.

رسول خدا چنین قرار داده بود كه فرماندهى سپاه با زیدبن حارثه باشد و اگر اوكشته شود فرماندهى با جعفربن ابى‏طالب خواهد بود.

سپاهیان اسلام رفتند، تا به‏حدود بلقاء رسیدند، در آن جا با سپاهیان هرقل روبه‏روشدند.

مسلمانان در دهكده موته جاى گرفتند و جنگ خونینى در گرفت و زیددر حالى كه پرچم رسول خدا را در دست داشت و جنگ مى‏كرد، رومیان او را بانیزه‏هاى خودشان قطعه قطعه كردند.

جعفر، پرچم را به دست گرفت و به نبرد پرداخت. تااین كه دست راستش از تن‏جدا شد. جعفر علم را به‏دست چپ گرفت و به نبرد ادامه داد، دست چپش هم جداشد. علم را در بغل گرفت و آن قدر پاى‏دارى كرد تا كشته شد. جعفر نخستین فرزندابوطالب است كه در راه اسلام كشته شده.

مادر عبدالله‏بن جعفر، اسماء دخت عمیس است، وى خواهر میمونه ام‏المؤمنین‏و سلمى همسر حمزة‏بن عبدالمطلب و لبابه همسر عباس ابن عبدالمطلب است.

جعفر با اسماء ازدواج كرد و او مادر همه فرزندان جعفر است. اسماء پس ازشهادت جعفر به‏همسرى ابوبكر درآمد و براى او محمدبن ابى بكررا آورد و پس ازمرگ ابوبكر، على‏بن ابى‏طالب او را گرفت، اسماء براى على، یحیى و محمد اصغر راآورد.

واقدى در تاریخش مى‏گوید كه عون و یحیى را بیاورد.

شوهر زینب، عبدالله‏بن جعفر، در حبشه متولد شد، عبدالله، نخستین نوزاد است ‏از مسلمانان مهاجر به حبشه كه در آن دیار به دنیا آمده است.

ابن حجر در اصابه  نقل مى‏كند كه رسول خدا فرمود:

« خوى و خلقت عبدالله به‏من مى‏ماند» سپس دست راست عبدالله راگرفته وچنین فرمود:

« بارالها! خاندان جعفر را برقرار بدار و كسب و كار را براى عبدالله مبارك گردان ‏».

این جمله را سه بار مكرر مى‏كند. و سپس مى‏فرماید: « من در دنیا و آخرت سرورآن ها هستم ‏‏».

عبدالله مردى بود بزرگ، جوان مرد، دلیر، پاك‏دامن، و مركز جود و سخا نامیده‏شد; احسان فروشى نمى‏كرد و نیكى را نمى‏فروخت و هیچ مستمندى را از درخانه‏اش ناامید بر نمى‏گردانید. محمدبن‏سیرین مى‏گوید:

بازرگانى شكرى به مدینه آورد و به فروش نرفت. این خبر به عبدالله بن جعفررسید. به پیش‏كارش فرمان داد كه آن شكر را بخرد و به مردم ببخشد.

یزیدبن معاویه مال گزافى به طور هدیه براى او فرستاد. موقعى كه مال به دست‏ عبدالله رسید، آن را میان اهل مدینه قسمت كرد و از آن به منزل خود هیچ نبرد.

این شعر عبدالله‏بن قیس رقیات است كه مى‏گوید:

من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چون مى‏دانست كه مال باقى‏نخواهد ماند، به مستمندان و بى‏چارگان ببخشید و نام خود را جاویدان كرد.

و این سخن عبدالله‏بن ضرار است كه در ستایش عبدالله‏مى گوید:

اى فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستى و براى هر كس كه در خانه‏ات رابزند و فرود آید بهترین میزبانى.

میهمانانى بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند، هر غذایى كه خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینى از تو شنیدند و چه گشاده رویى‏هایى از تو بدیدند.

ابن قتیبه در عیون‏الاخبار نقل مى‏كند  كه هنگامى‏كه معاویه از مكه باز مى‏گشت،به مدینه آمد و هدایا ومال بسیارى براى حسن و حسین و عبدالله‏بن‏جعفر و محترمان‏دیگر قریش فرستاد.

به فرستادگان سفارش كرد كه پس از رسانیدن مال، قدرى درنگ كنند و ببینندهركدام با هدایاى خود چه مى‏كنند. وقتى كه فرستادگان رفتند كه هدایا را برسانند،معاویه به اطرافیان خود روى كرده، چنین گفت:

اگر بخواهید، به‏شما مى‏گویم كه هر كس با هدیه‏اش چه خواهد كرد.

اما حسن، مقدارى از عطریات هدیه‏اش را به زنان خود داده و بقیه را به هر كس‏كه نزد او بود، مى‏بخشد.

اما حسین، از كسانى كه پدرانشان در صفین كشته شده و یتیم شده‏اند، شروع‏مى‏كند، اگر چیزى بماند، شترهایى قربانى كرده و تقسیم مى‏كند و شیر تهیه كرده‏به مردم مى‏دهد.

اما عبدالله‏بن جعفر، به غلام خود مى‏گوید: بدیح، قرض‏هاى مرا ادا كن و اگرچیزى ماند وعده‏هایى كه به مردم داده‏ام انجام بده.

و اما فلان...تا آخر.

فرستادگان كه بازگشتند و هر چه دیده بودند گزارش دادند، همان‏طور بود كه‏معاویه گفته بود.

عبدالله در بخشش‏هاى خود اسراف مى‏كرد، و از آن كه مالش از میان برود و یابه‏دشمنانش برسد ابایى نداشت.

اگر در كفش به‏جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشید، حاجتمند باید از خداى‏بپرهیزد كه آن را تقاضا نكند.

زناشویى مبارك بارور شد; زینب دختر زهرا براى عبدالله بن جعفر چهار پسرآورد: على، محمد، عون اكبر، عباس، هم چنان كه دو دختر آورد كه یكى از آن دوام‏كلثوم است كه معاویه با زیركى سیاسى خود مى‏خواست او را به همسرى یزیددر آورد، تا از پشتیبانى بنى‏هاشم استفاده كند. عبدالله، اختیار دختر را به‏دست‏خالوى‏او امام حسین داد، آن حضرت هم دختر را به پسر عمویش قاسم‏بن محمدبن‏جعفربن‏ابى‏طالب تزویج كرد.

ازدواج زینب میان او و پدر و برادرانش جدایى نینداخت، محبت امام على‏به دختر و برادر زاده‏اش به اندازه‏اى بود كه آن دو را هم‏چنان نزد خود نگاه داشت تاوقتى كه على زمام‏دار مسلمانان شد و كوفه را پایتخت قرار داد، آن دو با آن حضرت‏به كوفه آمدند و در مركز خلافت زیر سایه امیرالمؤمنین مى‏زیستند.

در جنگ‏هاى آن حضرت، عبدالله در كنار عموى خود ایستاده و نبرد مى‏كردویكى از سرداران آن حضرت در صفین بود.

مردم كه مى‏دانستند عبدالله نزد دودمان پیغمبر ارزش واحترامى دارد، اوراوسیله‏اى پیش امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسن و حسین قرار مى‏دادند; چون كه‏خواهش او رد نمى‏شد و امیدش ناامید نمى‏گردید.

در اصابه از محمدبن سیرین نقل مى‏كند كه یكى از دهقانان اراضى سواد ازعبدالله خواست كه در باره حاجتى باعلى سخن گوید، على حاجت آن مرد را برآورد.آن مرد چهل هزار براى عبدالله فرستاد، عبدالله آن را نپذیرفت و چنین‏گفت: مانیكوكارى را نمى‏فروشیم. (7)

ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین نقل مى‏كند:

وقتى كه حسن‏بن على‏از دنیا رفت، اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتى كه امام حسن‏نموده بود خواستند كه آن حضرت را در كنار رسول خدا به‏خاك سپارند،بنى‏امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حكم چنین مى‏گفت:

چه جنگ‏هایى كه از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را در دورترین نقاط بقیع دفن‏كنند، ولى حسن در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟ تا من بتوانم شمشیر بردارم،هرگز این كار نخواهد شد.

حسین نپذیرفت و گفت: چاره‏اى نیست جز آن كه برادرش در كنار جدش‏به خاك سپرده شود. نزدیك بود فتنه‏اى روى دهد، اگر عبدالله جعفر پا در میان‏نمى‏گذاشت.

او به پسر عمویش حسین عرض كرد:

تو را به حق من كه كلمه‏اى برزبان نیاورى.

عبدالله، عمو زاده خود حسن را به سوى بقیع برد و در همان جایى كه مادرش‏زهرا به‏خاك سپرده شده بود دفن گردید و مروان حكم بازگشت.

زینب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟

مراجع تاریخى از وصف رخساره زینب در این اوقات خوددارى مى‏كنند; زیراكه او در خانه و روبسته زندگى مى‏كرده و ما نمى‏توانیم مگر از پشت پرده وى رابنگریم.

ولى پس از گذشتن ده‏ها سال از این تاریخ، زینب از خانه بیرون مى‏آید و مصیبت‏جانگداز كربلا او را به ما نشان مى‏دهد و كسى‏كه او را به چشم دیده براى ما وصفش‏مى‏كند و چنین مى‏گوید - چنان كه طبرى نقل كرده است: گویا مى‏بینم زنى را كه مانندخورشید مى‏درخشید و با شتاب از خیمه‏گاه بیرون مى‏آمد.

پرسیدم: او كیست؟ گفتند: زینب دختر على‏است.

هنگامى كه زینب پس از شهادت امام حسین به مصر مى‏رود، عبدالله بن ایوب‏انصارى در وصفش مى‏گوید:

...به خدا كه من صورتى مانند آن ندیدم، گویا پاره‏اى از ماه بود.

در صورتى كه این بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمین سال زندگى خودبود، غریب بود، خسته و كوفته بود، مصیبت‏زده و داغ دیده بود، پس جمال زینب درآغاز جوانى پیش از آن كه سالمند بشود، و مصایب جانگداز خوردش كند و جام‏داغ دیدگى را تا پایان بدو بنوشاند، چگونه بوده؟!

اما شخصیت زینب، بهتر است كه - در این جا نیز - منتظر شویم تا این كه حوادث‏از دلیرى و پاى‏دارى او پرده بردارد، و او را در بهترین نمونه از دلاورى و زیربار ظلم‏نرفتن و بزرگ منشى به ما بنمایاند.

به همین زودى تعجب مورخان از ایستادگى زینب واستقامت او در برابر یزیدبن‏معاویه آشكار مى‏شود.

ابن حجر در اصابه براى ما مطلبى نقل مى‏كند كه از قدرت زینب در سخن ونیرومندى‏اش در استدلال خبر مى‏دهد. (12)و در آینده نزدیكى مردم آن عصر در كربلا و در مجلس استان‏دار كوفه و مجلس‏یزیدبن معاویه سخنانى از زینب مى‏شنوند كه فصاحت و بلاغتش همه را متعجب‏مى‏كند، به همان اندازه‏اى كه امروز ما را به تعجب مى‏اندازد و همگى به فوق‏العادگى‏او و سخنورى او و سحر بیانش گواهى مى‏دهند.

جاحظ در كتاب البیان والتبیین از خزیمه اسدى نقل مى‏كند:

پس از شهادت امام حسین وارد كوفه شدم و سخنان پر مغز و شیواى زینب راشنیدم، من ناطق‏تر و گوینده‏تر از او زنى را ندیدم. گویا از زبان امیرالمؤمنین على‏بن‏ابى‏طالب سخن مى‏گفت.

این شمایل زینب است‏به طورى كه او را در كربلا دیده‏ایم، و چنان كه در زمان‏جوانى‏اش نمونه‏اى از فضایل براى ما نمایان شده، زیرا مى‏شنویم كه او در مهربانى ورقت قلب به مادرش و در دانش و پرهیزگارى به پدر مانند بوده.

و چنان كه بعضى از روایات مى‏گوید: زینب داراى مجلس علمى ارجمندى بوده‏كه زنانى كه مى‏خواستند احكام دین را بیاموزند، در آن مجلس حاضر مى‏شده و كسب‏دانش مى‏كرده‏اند.

صفات برجسته‏اى در زینب جمع بوده كه هیچ یك از زنان عصر او دارا نبوده‏اند،لذاست كه « بانوى خردمند بنى‏هاشم ‏» گردید. ابن‏عباس كه از او روایت مى‏كند،مى‏گوید: « بانوى خردمند ما زینب دختر على چنین گفت‏ ».

زینب، بدین لقب به طورى معروف شده بود كه وقتى « بانوى خردمند » مى‏گفتند،زینب فهیمده مى‏شد. فرزندان او به چنین لقبى افتخار مى‏كردند و به « زادگان بانوى‏خردمند » شناخته شده بودند.

شهادت آن حضرت

حضرت زینب سلام الله علیها در شب یك شنبه 15 رجب سال 63 هجرى قمرى در ضمن سفرى كه به همراه همسر گرامیشان عبداللّه بن جعفر به شام رفته بودند، شهادت رسیده و بدن مطهر آن بانوى بزرگوار در همانجا دفن گردید.

و مزار ملكوتى آن حضرت اینك زیارتگاه عاشقان وارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام مىباشد.

******************************

**********************************************************

******************************

 

 


برچسب‌ها:
ارسال توسط س - م
آخرين مطالب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد